BASHIR
اعتقادی،سیاسی
 
 

بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزّمان، دعای فرج امام زمان(ع) است؛ البته دعایی که در همة اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر کسانی در دعا جدّی و راستگو باشند، مبصراتی (دیدنی‌هایی) خواهند داشت. باید دعا را با شرایط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرایط دعا است.

به گزارش جهان، دعاى تعجيل فرج دواى دردهاى ما است، در روايت است كه: در آخر الزمان همه هلاك مى شوند،« إِلاّ مَنْ دَعا بَالْفَرَجِ. »(1)مگر كسانى كه براى [تعجيل] فرج دعا كنند.
ائمّه ى ما ـ عليهم السّلام ـ با اين بيان خيلى به اهل ايمان و شيعيان عنايت كرده اند تا خود را بشناسند. علامت گذارى براى آن ها است، يعنى اگر براى فرج دعا مى كنيد، علامت آن است كه هنوز ايمانتان پا برجاست. دستورهاى عجيب و غريب ديگر هم داده اند، زيرا در آخرالزمان گرفتارى اهل ايمان خيلى سخت مى شود به حدّى كه در روايت آمده است:

« بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْما وَ جَوْرا. »(2)بعد از آن كه زمين از جور و ستم پر مى شود.


و شايد در روايت وارد شده باشد كه:

« يُنْكِرُهُ أكْثَرُ مَنْ قالَ بإِمامَتِهِ! » « لاِءَنَّهُ يَقُوُم بَعْدَ... ارْتِدادِ أَكْثَرِ الْقائِلِينَ بِإِمامَتِهِ. »؛ (زيرا او بعد از... بازگشت بيشتر معتقدان به امامتش قيام مى كند.) (3)

بيشتر كسانى كه اعتقاد به امامت آن حضرت دارند، او را انكار مى كنند. يعنى بيشتر مردم از اعتقاد وايمان به امامت بر مى گردند. هم چنين فرموده اند كه در آخرالزمان اين دعاى فرج را كه دعاى تثبيت در دين است، بخوانيم: « يا أللّهُ،يَا رَحْمانُ، يَا رَحيمُ، يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دينِكَ. »(4) اى خدا، اى رحمت گستر، اى مهربان، اى زير و رو كننده ى دل ها، دل مرا بر دينت ثابت و استوار گردان. يعنى آن مرتبه اى از ايمان را كه به من منّت نهادى، حفظ كن، نه اين كه مسلمان باشد و به همان باقى باشد، چون اين معنا تثبيت در دين نيست. اين توسّلات، عزادارى ها، سوگوارى ها و زيارت قبور اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ علامت آن است كه اهل ايمان به آن ها اتّصال و الصاق دارند و هنوز از آن ها منحرف نشده اند؛ لذا كفّار و دست نشانده هاى آن ها دستور داشتند كه بين مسلمانان و قرآن ـ تا چه برسد به مساجد و تكايا و مجالس عزا و روضه خوانى ـ جدايى بيندازند، زيرا همه ى اين ها ضدّ خواسته هاى سلاطين جور بود، لذا فرمان هدم قبور يا تعطيلى مجالس روضه خوانى را دادند. روز هشتم ماه شوّال كه روز هدم قبور ائمه ى بقيع ـ عليهم السّلام ـ است قاعدتا روز تعطيلى حوزه ى علميه نجف بود، ولى ما كم كم عادت كرديم و براى ما عادى شد.!



1.عبارت حديث به اين صورت است: « إِلّا مَنْ دَعا بِدُعاءِ الْغَريقِ »؛ (مگر كسى كه دعاى غريق را بخواند.) ر.ك: بحار الانوار، ج 52، ص 133 و 148؛ ج 92، ص 326؛ اعلام الورى، ص 432؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 228؛ غيبة النعمانى، ص 159؛ كمال الدين، ج 2، ص 348 و 351؛ منتخب الانوار، ص 80، مهجّ الدّعوات، ص 332، در ذيل برخى از اين روايات بيان شده است كه مقصود از دعاى غريق، دعاى آينده: « يا أَللّه يا رَحْمانُ يا رَحيمُ... » است.


2.بحار الانوار، ج 3، ص 80؛ ج 36، ص 358؛ طرائف، ج 1، ص 177.


3.بحار الانوار، ج 51، ص 30، 157؛ ج 52، ص 23؛ اعلام الورى، ص 436، 439؛ الخرائج، ج 3، ص 1171؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 230، 231؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 526؛ كفاية الاثر، ص 283؛ كمال الدين، ج 2، ص 378، 384، منتخب الانوار، ص 39.


4.بحار الانوار، ج 52، ص 148؛ ج 92، ص 326؛ اعلام الورى، ص 432؛ كمال الدين، ج 2، ص 351؛ منتخب الانوار، ص 80؛ مهج الدعوات، ص 332.



به گزارش جهان، دکتر محمد‌حسین رجبی(دوانی) کارشناس تاریخ اسلام در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد جایگاه مهدویت در روایات تاریخی گفت: در عالم تسنن به تواتر رسیده که اهل تسنن به فرمایش پیامبر(ص) معتقد هستند که مهدی در آخرالزمان قیام خواهد کرد و جهان را نجات خواهد داد، حتی اگر یک روز از عمر زمین باقی مانده باشد که خداوند آن روز را به قدری طولانی می‌کند تا مهدی موعود(عج) ظهور و جهان را پر از عدل و داد کند.



وی افزود: منتها تفاوت اعتقاد اکثریت اهل تسنن با شیعه در این است که آنها معتقدند که مهدی از اولاد امام حسین(ع) است و در آخرالزمان به دنیا خواهد آمد و دنیا را نجات خواهد داد، اما شیعه معتقد است که حضرت مهدی(عج) فرزند امام حسن عسگری(ع) است که در سن پنج سالگی در پی شهادت پدر به غیبت صغری رفت و بعد از چند سال غیبت کبری آن حضرت آغاز شد که تاکنون ادامه دارد.



عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) در ادامه سخنانش بیان کرد: جالب است بدانیم برخی از اهل تسنن همانند شیعه اعتقاد دارند که مهدی موعود(عج) فرزند امام حسن عسگری(ع) است که در این ارتباط مرحوم پدرم استاد علی دوانی در کتاب «دانشمندان عامه و مهدی موعود(عج)» 123 نفر از دانشمندان اهل تسنن را که معتقدند مهدی موعود(عج) فرزند امام حسن عسگری(ع) بوده را با ذکر اسناد مربوطه معرفی کرد که این هم در نوع خود بحث جالب توجهی است.



وی اظهار داشت: بنابراین حتی کسانی که اعتقادات الهی هم ندارند در پی عدل هستند و می‌خواهند عدالت یکسان بر عالم بشریت حاکم شود، حتی نظام‌های مارکسیستی که معتقد بودند که انسان به کمون اولیه بر می‌گردد و همه در آن کمون یکسان هستند و از مواهب طبیعت یکسان برخوردار خواهند بود؛ در واقع همین اعتقاد به عدالت و منجی بود که به انحراف کشیده شده است و در قالب الحاد و جامعه اولیه کمونیستی خودش را جلوه‌گر کرد.



معاون پژوهشی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه امام حسین(ع) تأکید کرد: بنابراین نجات‌بخش جهان نه امری و اعتقادی مربوط به ادیان الهی و مکتب‌های فکری، بلکه یک امر فطری است که بشریت در پی آن است و با عقل سلیم به این نتیجه می‌رسد که جهان نمی‌تواند به حال خود رها شده باشد و تا ابد اقلیتی با ظلم و جور بخواهند بر اکثریت حاکمیت پیدا کنند و حق و حقوق آنها را پایمال کنند.



وی در مورد شرایط و زمانه ظهور آن حضرت بیان کرد: زمان ظهور حضرت حجت(عج) را فقط ذات اقدس الهی می‌داند و لا غیر، حتی از ظواهر روایات بر می‌آید که خود امام عصر(عج) زمان ظهور را نمی‌دانند. در روایات داریم هر کس که زمانی را برای ظهور تعیین کند دروغگو است. این امر فقط از اختیارات ذات اقدس الهی است، اما روایات فراوانی وجود دارد که بیان‌ کننده نشانه‌ های ظهور و در حقیقت رسیدن به آخرالزمان است که از آنها بر می‌آید.



وی افزود: برخی از نشانه‌های ظهور و ورود به آخرالزمان اتفاق افتاده و برخی هم در حال اتفاق افتادن است و برخی هم هنوز محقق نشده است، البته نمی‌دانیم که آخرالزمان چه محدوده‌ای دارد و این هم از مواردی است که در علم الهی مستتر است، اما آنچه مسلم است این است که آخرالزمان فرارسیده است. در روایات نشانه‌هایی داریم که اتفاق افتاده و برخی هم امروزه در جریان است.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:امام مهدی+امام زمان+غیبت+ظهور+قیام+آخرالزمان+سوریه+عراق+وهابیت, :: 18:4 :: توسط : عبدالمهدی

انسان دين‌دار عصر غيبت که دسترسي عادي به امام زمان(عج) ندارد، بر اساس درک عقلي و تهذيب اخلاق و انديشه به يقين والايي دست مي‌يابد و همواره


به گزارش جهان به نقل از ايسنا، به مناسبت ۱۵ شعبان ميلاد باسعادت حضرت مهدي (عج) نظر خوانندگان را به گوشه‌هايي از درياي بي‌كران معرفتي كه حضرت مهدي(عج) مسلمانان را از آن بهره‌مند كرده‌اند، جلب مي‌كند.


صاحب‌الزمان، مهدي موعود(عج) مي‌فرمايند؛


۱. نفع بردن از من در زمان غيبتم مانند نفع بردن از خورشيد هنگام پنهان شدنش در پشت ابرهاست و همانا من ايمني بخش اهل زمين هستم، همچنانکه ستارگان ايمني بخش اهل آسمانند. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۱)


۲. من ذخيره خدا در روي زمين و انتقام گيرنده از دشمنان او هستم. (تفسير نورالثقلين، ج ۲، ص ۳۹۲)


۳. ملعون است، ملعون است کسي که نماز مغربش را به تأخير بيندازد، تا زماني که ستارگان آسمان پديدار شوند. (بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۵)


۴. هيچ چيز مانند نماز بيني شيطان را به خاک نمي‌مالد، پس نماز بگزار و بيني شيطان را به خاک بمال. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۲)


۵. هر يک از پدرانم بيعت يکي از طاغوت‌هاي زمان به گردنشان بود، ولي من در حالي قيام خواهم کرد که بيعت هيچ طاغوتي به گردنم نباشد. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۱)


۶. من آخرين جانشين پيامبر هستم، و به وسيله من است که خداوند بلا را از خاندان و شيعيانم دور مي‌سازد. (بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۰)


۷. هر کس در اجراي اوامر خداوند کوشا باشد، خدا نيز وي را در دستيابي به حاجتش ياري مي‌کند. (بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۳۳۱)


۸. سنت تخلف‌ناپذير خداوند بر اين است که حق را به فرجام برساند و باطل را نابود کند، و او بر آنچه بيان نمودم گواه است. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۹۳)


۹. براي زود فرارسيدن فرج (و ظهور ما) زياد دعا کنيد، که آن همان فرج و گشايش شماست. (کمال‌الدين للصدوق، ج ۲، ص ۴۸۵)


۱۰. اگر خواستار رشد و کمال معنوي باشي هدايت مي‌شوي، و اگر طلب کني مي‌يابي. (بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۳۳۹)


۱۱. ما در رعايت حال شما کوتاهي نمي‌کنيم و ياد شما را از خاطر نبرده‌ايم، که اگر جز اين بود گرفتاري‌ها به شما روي مي‌آورد و دشمنان شما را ريشه کن مي‌کردند. پس از خدا بترسيد و ما را پشتيباني کنيد. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵)


۱۲. و اما در پيشامدها و مسايل جديد به راويان حديث ما مراجعه کنيد، زيرا که آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۱)


۱۳. اگر از خداوند (صاحب عزت و جلال) طلب آمرزش کني، خداوند تو را مي‌آمرزد. (بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۳۲۹)


۱۴. همانا خدايتعالي مردم را بيهوده نيافريده و بدون تکليف و جزا رهايشان نکرده است. (الغيبة للشيخ الطوسي، ص ۱۷۴)


۱۵. خداوندا! وعده‌اي را که به من داداه‌اي، برآورده کن و امر قيام مرا تمام فرما. قدم‌هايم را ثابت بدار و در سايه قيام من، جهان را پر از عدل و داد کن. (بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۳)


۱۶. شهادت مي‌دهم که معبودي جز خداي يکتا نيست و ملائکه آسمان و صاحبان علم نيز شهادت مي‌دهند، آن خدايي که به عدل و داد قيام مي‌کند، نيست خدايي جز او که مقتدر و حکيم مي‌باشد، و همانا دين نزد خدا اسلام است. (بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۶)


۱۷. ايمان خداوند عزوجل و بندگانش قرابت و خويشاوندي نيست، و هر کس که مرا انکار کند از من نيست. (الغيبة للشيخ الطوسي، ص ۱۷۶)


۱۸. شيعيان ما هنگامي به فرجام نيک و زيباي خداوند مي‌رسند که از گناهاني که نهي شده‌اند، احتراز نمايند. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۷)


۱۹. کفايت در کارها و عنايت و سرپرستي در همه امور را تنها از خدايتعالي خواهانم. (بحارالأنوار، ج ۲۵، ص ۱۸۳)


۲۰. قلب‌هاي ما جايگاه مشيت الهي است، پس هرگاه او بخواهد ما هم مي‌خواهيم. (بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۵۱)


۲۱. اگر نبود که ما دوستار صلاح شما هستيم و به شما لطف و مرحمت داريم، همانا به شما توجه و التفات نمي‌کرديم. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۹)


۲۲. من مهدي هستم، منم قيام گر زمان، منم آنکه زمين را آکنده از عدل مي‌سازد، آنچنان که از ستم پر شده بود. (بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲)


۲۳. ستمکاران پنداشتند که حجت خدا نابود شدني است، در حالي که اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مي‌شد، شک و ترديد از ميان برداشته مي‌شد. (بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۴)


۲۴. من صاحب حقم ... علامت ظهورم زياد شدن آشوب‌ها و فتنه‌هاست. (بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۳۲۰)


۲۵. علم و دانش ما به خبرهاي شما احاطه دارد و چيزي از اخبار شما بر ما پوشيده نمي‌ماند. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵)


۲۶. دين از آن محمد(ص) و عدايت از آن علي اميرالمؤمنين(ع ) است، زيرا عدالت مال اوست و در نسل او مي‌ماند تا روز قيامت. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۶۰)


۲۷. کسي که نسبت به ما ظلم ورزد، از جمله ستمکاراني است که مشمول لعنت خدا است، چراکه خدا فرموده است: " آگاه باشيد که لعنت خدا بر ستمکاران است." (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۲)


۲۸. سجده شکر از لازم‌ترين و واجب‌ترين مستحبات است. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۶۱)


۲۹. هرگاه خداوند به ما اجازه دهند که سخن بگوييم، حق ظاهر خواهد شد و باطل سست و ضعيف شده و از ميان شما خواهد رفت. (بحارالأنوار، ج ۲۵، ص ۱۸۳)


۳۰. زمان ظهور و فرج ما با خداست، و تعيين کنندگان وقت ظهور، دروغگويانند. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۱)


۳۱. از خدا بترسيد و تسليم ما شويد و کارها را به ما واگذاريد، برماست که شما را از سرچشمه سيراب برگردانيم، چنان که بردن شما به سرچشمه از ما بود، در پي کشف آنچه از شما پوشيده شده نرويد و مقصد خود را با دوستي ما بر اساس راهي که روشن است به طرف ما قرار دهيد. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۹)


۳۲. ظهوري نيست مگر به اجازه خداوند متعال، و آن هم پس از زمان طولاني و قساوت دل‌ها و فراگير شدن زمين از جور و ستم. (الإحتجاج للطبرسي، ج ۲، ص ۴۷۸)


۳۳. آگاه باشيد به زودي کساني ادعاي مشاهده مرا خواهند کرد. آگاه باشيد هر کس قبل از "خروج سفياني" و شنيدن صداي آسماني، ادعاي مشاهده مرا کند دروغگو و افترا زننده است حرکت و نيرويي جز به خداي بزرگ نيست. (الإحتجاج للطبرسي، ج ۲، ص ۴۷۸)


۳۴. اگر شيعيان ما - که خداوند آن‌ها را به طاعت و بندگي خويش موفق بدارد - در وفاي به عهد و پيمان الهي اتحاد و اتفاق مي‌داشتند و عهد و پيمان را محترم مي‌شمردند، سعادت ديدار ما به تأخير نمي‌افتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل مي‌شدند. (الإحتجاج للطبرسي، ج ۲، ص ۴۹۹)


۳۵. فضيلت دعا و تسبيح بعد از نمازهاي واجب در مقايسه با دعا و تسبيح پس از نمازهاي مستحبي، مانند فضيلت واجبات بر مستحبات است. (الإحتجاج للطبرسي، ج ۲، ص ۴۸۷)


۳۶. سجده بر قبر جايز نيست. (الإحتجاج للطبرسي، ج ۲، ص ۴۹۰)


۳۷. وجود من براي اهل زمين سبب امان و آسايش است، همچنان که ستارگان سبب امان اهل آسمانند. (بحارالأنوار، ج ۷۸، ص۳۸۰)


۳۸. زمين خالي از محبت خدا نيست، يا آشکار است و يا نهان. (کمال‌الدين للصدوق، ج ۲، ص ۵۱۱)


۳۹. هرگاه علم و نشانه‌اي پنهان شود، علم ديگري آشکار گردد، و هر زمان که ستاره‌اي افول کند، ستاره‌اي ديگر طلوع نمايد. (بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۵)


۴۰. بار الها! توفيق بندگي و دوري از گناه و نيت پاک و شناخت حرام را به ما عطا فرما، و با هدايت و استقامت در راهت گراميمان بدار. (المصباح للکفعمي، ص ۲۸۱)


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:امام مهدی+امام زمان+غیبت+ظهور+قیام+آخرالزمان, :: 19:28 :: توسط : عبدالمهدی

منابع آگاه مي‌گويند عربستان سعودي عملاً به دو قسمت بزرگ تقسيم شده است و فرزندان پادشاه و وليعهد درگذشته هر کدام قسمتي از کشور را در اختيار گرفته و حکمراني ‌مي‌کنند.

به گزارش جهان به نقل از العالم، متعب بن عبدالله که خبر موثقي از پدر بيمارش در دست نيست، با کنترل پايتخت ييلاقي حکام کشور در جده و همچنين تسلط بر شهرهاي مهم حجاز مانند مدينه، مکه، طائف و ابها که نيمي از جمعيت کشور را در خود دارند و همچنين از نظر ديني مهم هستند، خود را براي رقابت در روزهاي پس از مرگ پدر آماده مي‌کند.

اما در سوي ديگر، محمد بن نايف قرار دارد که در زمان پدرش فرد قدرتمند وزارت کشور بود و در دوره وليعهدي وي نيز اسب مراد بر عربستان مي‌راند. او که در رياض بود، علاوه بر کنترل پايتخت، چشم به سواحل شرقي کشور به خصوص مناطق نفت خيز داشته و مي‌خواهد در سهم‌خواهي قدرت نقشي تعيين کننده داشته باشد.

به گفته اين منابع آگاه در حالي که تلاش مي‌شد تا اختلافات خانوادگي در عربستان براي رسيدن به قدرت چندان بروز نکند، اما نسل دوم خاندان آل‌سعود نمي‌خواهند صف مانده و از هم‌اکنون تلاش مي‌کنند بعد از مرگ عبدالله شوک جدي به جامعه وارد کنند و در اين زمينه گوي رقابت را هم ربوده‌اند.

متعب که بيش از سه دهه است پدرش همه‌کاره مملکت بوده و فرماندهي گارد ملي را هم بر عهده دارد خود يک نظامي تحصيل کرده است و بين امراي ارتش نيز نفوذ ويژه‌اي دارد. اينکه او چرا در منطقه حجاز مشغول فعاليت بيشتر به خاطر خانواده مادري‌اش که از قبيله شمر است باز مي‌گردد.

اما محمد بن نايف که حدود چهار دهه است امنيتي‌ترين پرونده‌ها را در کشور در دست مطالعه و پيگيري‌ داشته آن اندازه از عموزادگانش سند و مدرک دارد که آنها را سر جاي خود نشانده و با خود همراه کند. گفته مي‌شود جدي‌ترين فردي که اکنون سر جاي خود نشسته، بندر بن سلطان است که در حال حاضر پرونده سوريه را در دست دارد و گمان مي‌رود به دليل سو‌ء مديريت و حيف و ميل ميلياردها دلار از ثروت ممکلت، توبيخ شود.

اما موضوع مهمتر، نقش وليعهد فعلي است که وزارت دفاع را هم در دست دارد، سلمان که به سرطان مبتلا است و سکته نصف و نيمه‌اي هم زده است، مانند ديگر برادرانش مدام با هواپيماي خصوصي مجلل خود در مسير نيويورک است تا معالجه گردد. به گفته منابع داخل حکومت عربستان، حال و روز سلمان آن اندازه خراب است که فرصت رسيدگي به هيچ مساله‌اي جز بيماري خود را ندارد.

گفته مي‌شود تقسيم قدرت به صورت جدي ميان نوادگان آل‌سعود در جريان است و حتي به علماي اين کشور هم رسيده است به گونه‌اي که ستادهاي امر به معروف و نهي از منکر که از سوي جريان وهابي حمايت مي‌شود پشت سر محمد ايستاده‌اند و علماي سلفي که تفکر وهابي ندارند و بيشتر در مکه و مدينه حضور دارند، از متعب حمايت مي‌کنند.

خارج شدن عبدالله شاه سعودي از انظار نيز به شايعات در مورد احتمال کودتا در عربستان دامن زده است و برخي از منابع مي‌گويند مسايل به گونه‌اي بغرنج و پيچيده شده است که در صورت بروز کوچک‌ترين جرقه‌اي ممکن است همه چيز را بر باد دهد.



جهان نیوز/حجت‌الاسلام کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران در آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت آیت‌الله بهاءالدینی ماجراهای مختلفی از مکاشفات این عالم ربانی بیان کرد.

به گزارش جهان به نقل از ماهنامه پاسدار اسلام، در آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت عالم ربانی و عارف پارسا، حضرت آیت‌الله سیدرضا بهاءالدینی، فرصت را مغتنم دانستیم تا خدمت حجت‌الاسلام والمسلمین صدیقی برسیم و از زبان ایشان شمه‌ای از حالات و کمالات آن سالک الی الله را بشنویم.

در این گفت‌وگوی صمیمی، صحبت‌های شنیدنی و نکات جالبی هم درخصوص آیت الله بهجت، امام خمینی و رهبر معظم انقلاب مطرح شد که دریچه‌های جدیدی را در شناخت این بزرگواران به روی مخاطب می‌گشاید.

*سؤال اولمان این است که از چه زمانی با آیت‌الله بهاءالدینی آشنا شدید؟

ـ خیلی دقیق یادم نیست. من بچه طلبه بودم در یک مجلسی که ایشان بودند، روضه خواندم و آقای بهاءالدینی خیلی مرا تحویل گرفت. این حرف‌هایی که الان به برکت امام و انقلاب مطرح است، آن موقع اصلاً کسی در این وادی‌ها نبود، ولی خب امثال آنها را دوست داشتم. اینها هم ما را دوست می‌داشتند و خیلی عادی تفقد و نوازش می‌کردند، ولی رفت و آمد اصلی ما با مرحوم آیت‌الله بهاءالدینی از اواخر دوره حضرت امام بود که رسماً گاهی به منزلشان می‌رفتیم. ایشان هم سراغ ما را می‌گرفت. قهراً هم آدم یک احساس خاص و جدیدی پیدا می‌کند. کرامت‌های ایشان را می‌شنیدیم و دیگر با این دید به ایشان نگاه می‌کردیم. آن وقت‌ها این جوری نبود. نماز آقای بهجت می‌رفتیم، روضه آقای بهجت می‌رفتیم و حالیمان نبود که آقای بهجت از اولیاءالله است، اشرافی دارد، چشم بازی دارد. اینها حالیمان نبود، ولی دوست داشتیم. آقای بهاءالدینی هم همین‌ جور بود. بعد از انقلاب، امام افق را عوض کرد و خیلی از ناگفتنی‌ها را دریافتیم و فهمیدیم که اینجاها هم خبرهایی هست.

ما معمولاً خدمت آیت‌الله بهاءالدینی می‌رفتیم و معمولاً هم ایشان نوازش خاصی داشت و گاهی ما را برای ناهار نگه می‌داشت. صبح که می‌رفتیم، می‌پرسید صبحانه خوردی یا نه و به ما صبحانه می‌داد. یک بار تهران آمدند، منزل ما و شب ماندند. تنها شبی که خدمت ایشان بودم، همان شبی بود که ایشان تهران بود. دلم می‌خواست بدانم شب را ایشان چگونه می‌گذراند؟ و آن شب را نخوابیدم. ایشان بعد از نیمه شب بلند شد. می‌دانستیم که چای باید کنارشان باشد، چایشان آماده بود. قبل از وضو، بلند شدند، نشستند مدتی در عالم خودشان بودند و داشتند نگاه می‌کردند، بعد رفتند وضو گرفتند و آمدند و نماز شب مختصری خواندند. شاید نماز شب آقا یک ربع بیشتر طول نکشید. بعد از نماز شب همین‌طور ساعتها در عالم خودشان بودند.

* با آیت‌الله بهجت از چه زمانی آشنا شدید؟

ـ دقیقا یادم نمی‌آید ولی از همان دورانی که بچه طلبه بودم خدمت آیت‌الله بهجت، علاقه داشتم. همان ایام یک بار که رفته بودم مشهد، برای آقا یک پوستین‌ خریدم. وقتی برگشتم رفتم درِ خانه آقای بهجت. در زدم، آمد دم در، گفتم: «آقا! من این را برای شما آورده‌ام».

فرمودند: «اگر روز قیامت، مرا دیدی که وضع بدی دارم، پشیمان نمی‌شوی که این را آوردی؟ اگر به عنوان یک آدم خوب آوردی، به من نده». از همان ‌جا خلاصه حجت را رساند که اینکه دیگران فکر کنند آدم خوبی هستی فایده ندارد...

ما که افق آنها را نداشتیم، فقط ظواهرشان را می‌دیدیم. آقای بهجت کلاس دیگری بود، آقای بهاءالدینی مسیر خاص خودش را داشت و در نوع خودش بی‌نظیر بود.

آقای بهجت استاد داشته، استادش آقای قاضی بوده و کار کرده، رفقایشان امثال آقای علامه طباطبایی و دیگران بودند و اهل دستورات و نسخه‌ها و سیر و سلوک بوده است. اما آقای بهاءالدینی تا آخر عمر اصلاً در این وادی‌ها نه رفت و نه کسی را تشویق کرد که فلان ذکر را بگویند، فلان کار را بکنند. مجالسش خیلی عُرفی و عادی و نشست و برخاستش خیلی مردمی بود. با همه بود و با هیچ‌کس نبود. آقای بهجت امساک داشت در اینکه همه را بپذیرد یا وقتش را به همه کسی بدهد و علی‌الدوام مشغول کارهای خاص خودش بود، ولی آقای بهاءالدینی خیلی دست‌باز بود در اینکه همه را بپذیرد و رفت و آمد کند. هیچ تکلفی، هیچ نوع تقیدی جز قید شرعی در وجود آقای بهاءالدینی مطلقاً نبود.

وقتی ایشان آمد منزل ما، خب به اعتبار ایشان عده دیگری هم آمده بودند. عیال ما هم با یک عشقی، آستین بالا زده بود و غذاهای خوبی درست کرد. برای آقا سوپ به همراه آن غذاها درست کرده بود. اما ایشان هیچ دست به غذاها نبرد، ولی سوپ را خورد. آب هویج آوردیم، آب هویج را هم خورد، ولی نه گله کرد که چرا این‌ جور غذایی را درست کردید، نه خودش این ‌جور بود که حالا که اینها زحمت کشیده‌اند باید بخوریم. هیچ! هیچ! راحتِ راحت! انگار مثلاً خانه خودش است و هیچ تکلفی نداشت. بعد هم صبح که شد، گفت: «من می‌خواهم بروم کنار باغچه بنشینم». فرش انداختیم و آنجا نشست. حالا اینکه مهمان است و چیز خاصی باشد، اصلاً مطرح نبود.

محضرشان هم که می‌رفتیم، این جور نبود که حالا کسی آمده و چیز جدیدی باید باشد. همان حالات عادی خودشان را داشت. بی‌تکلفی آقای بهاءالدینی بارز بود و علاوه بر آن، از بازی و بازیگر خیلی بدش می‌آمد.

فردی از ایشان درخواست کرده بود که بروند منزلش و شاید مقدماتی را هم فراهم کرده بود. آن بنده خدا کاره‌ای هم بود، وقتی آمد، آقا یک حالتی نشان دادند که خیلی برای ما عجیب بود و نرفتند. هم نرفتند و هم نشان دادند که خوششان نمی‌آید. اما اشخاصی بودند که در آن رده‌ها نبودند، ولی آقا به قدری راحت برخورد می‌کرد که طرف احساس می‌کرد آقا خیلی دوستش دارد. معمولاً این شیوه ایشان، شیوه حضرت رسول‌«ص» بود.

خود من هم فکر می‌کردم، آقا هیچ‌کس را بیشتر از من دوست نمی‌دارد! آخرین دیداری که با ایشان داشتم، حالشان خوب نبود، سکته‌شان شدید بود. می‌خواستند بلند شوند نمی‌توانستند، من رفتم کمک کنم. حاج‌آقا عبدالله آمد، ایشان گفت: «بعضی‌ها از فرزند به آدم نزدیک‌ترند، بگذار کمک کند»، ولی احساسم این است که با خیلی‌ها این جور بودند. وقتی عنایتشان شامل بود، هر کسی که می‌رفت فکر می‌کرد که آقا خیلی به ایشان لطف دارند.

* از کرامات و حالات معنوی آن بزرگوران چه مواردی را در یاد دارید؟

ـ من در محضر آقای بهاءالدینی نه سؤال می‌کردم و نه پیش آمد که ایشان از کرامت‌ها چیزی بگوید.

با آقای بهجت هم در طی سنواتی که روضه‌خوانشان بودیم و خیلی وقت‌ها در خلوت‌هایشان بودیم، گاهی می‌رفتم، آقا می‌آمدند، می‌نشستند و تحملمان می‌کردند، ولی یادم نمی‌آید یک بار چیزی سؤال کرده باشم. معمولاً دوست داشتم خودشان عنایتی بکنند و حرفی بزنند. من نه چیزی پرسیدم، نه ایشان از این مسائل با ما چیزی مطرح کردند البته گاهی بعضی از کرامت‌های دیگران را می‌گفتند.

آقای بهاءالدینی قضیه‌ دوره بچگی خود را این گونه فرمودند که: «با بچه‌ها بازی می‌کردیم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم می‌کند. به ما که رسید، گفتند این اهل بازی است. به او چیزی ندهید». فرمودند: «بچه بودم که این خواب را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم» و ایشان هم خودش واقعاً بازی نداشت. از این تشریفاتی که بعضی از ماها، در شأن آخوندی‌مان رعایت‌هایی می‌کنیم، اصلاً نداشت. هیچ نداشت. ایشان با اشخاصی که این جور بودند، خوشحال نبود.

یک چیزی هم که در آقای بهاءالدینی یافتم، هم خودشان تصریح می‌کردند و هم خودم گاهی دیده بودم. ایشان نفوس ناریه را می‌شناختند. یک بار رفتم خدمت ایشان. ساعت را نگاه کردم، دیدم چهار ساعت است در منزل ایشان هستم. خیلی خجالت کشیدم. بین خود و خدا منفعل شدم. چنین آقایی و چنین نوری را ما چه کاره‌ایم که چهار ساعت وقت ایشان را گرفتیم؟ با خجالت به ایشان گفتم: «آقا! ما در محضر شما گویا در زمان نیستیم. من به ساعت نگاه نکرده بودم. خیلی مزاحم شدیم، اذیت شدید.» ایشان فرمودند: «نه! ما از وجود شما اذیت نمی‌شویم. ما از نفوس ناریه اذیت می‌شویم».

آقای بهاءالدینی یک چیزی را برای همه تکرار می‌کرد، آقای بهجت هم یک چیزی را برای همه تکرار می‌کرد. آقای بهجت یکی قضیه عمروعاص را که موقع مردن، از شدت حسرت انگشت به دهان بود و با آن حال سقط شد، خیلی برای عبرت تکرار می‌کرد. دیگر اینکه به همه این کلید را می‌گفتند که در مسلّمات شرع، به یقینیات خودتان عمل کنید، در غیر یقینیات توقف کنید تا برایتان روشن شود. در بعضی از مواقع این را هم تکرار می‌کردند، ولی پیش همه نمی‌گفتند. ایشان حدیثی را اضافه می‌کردند: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»(۱).

مکرر از مرحوم بهاءالدینی این حدیث را در جلسات مختلفی که ایشان موعظه می‌کردند، مکرر از ایشان می‌شنیدم که پیغمبر فرموده است: «خداوند تمام مَساوی(بدی‌ها) را در یک بیت جمع و قفل کرده است، کلیدش شراب است. هر که شراب می‌خورد، این بیت مَساوی را باز می‌کند و به همه مَساوی راه دارد» و می‌فرمودند، پیغمبر فرمود: «دروغ بدتر از شراب است». ایشان در مقام معالجه دردهای اجتماعی، خیلی روی این موضوع حساس بودند و بارها می‌گفتند که دروغ بدتر از شراب است.

به نظر می‌رسید حالتی که آقای بهاءالدینی داشت، حالت شهود بود، حضورش هم قوی بود. آدم وقتی خدمت آقای بهاءالدینی بود، واقعاً احساس حضور در محضر خدا را می‌کرد. گویا این خودِ آئینه خداست و خدا در وجودش جلوه دارد. در عین حال که با آدم حرف می‌زد، عالمش عالم عجیبی بود که جز تعبیر به حضور نمی‌شود چیزی گفت. دیگر اینکه نگاه‌هایش حاکی از این بود که ایشان یک چیزهایی را می‌بیند. بعضی از دوستان ما می‌گفتند که مکاشفات آقای بهاءالدینی آنقدر زیاد است که گاهی این رؤیت سَر را با رؤیت سِرّش اشتباه می‌کند! علی‌الدوام پسِ پرده را با آن چشم باطنش می‌دید، در عین حال که چشم ظاهرش هم باز بود.

ایشان منزل ما که بودند، آقای فاطمی‌نیا آمد. دیروقت بود. آقای بهاءالدینی فرمودند: «خیلی گشتی». ظاهرا آقای فاطمی‌نیا راه را گم کرده بودند و زیاد گشته بودند و گفت: «تا راه را پیدا کنیم خیلی گشتیم». ایشان گشتن آنها را داشتند می‌دیدند.

جریان شهید صیاد هم مشهور است. ما هم هر وقت رفتیم، گویا آقا آماده بودند و می‌دانستند که بناست ما بیاییم. یک بار هم نشد که آمدن برایشان غیرمنتظره باشد. گویا بنا بوده و خودشان خواستند که شما بیایید و با آمادگی می‌پذیرفتند.

* داستان شهید صیاد شیرازی که اشاره کردید چه بود؟

مرحوم صیاد از جبهه که می‌آمدند، به قم رسیده بودند، شب دیروقت بوده. ایشان به دوستش پیشنهاد کرده بود که برویم پیش آقای بهاءالدینی. رفیقش گفته بود که الان که وقتش نیست. گفته بود: «نه، دلم برای آقا تنگ شده». وقتی رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چایی هم آماده بود. مرحوم صیاد گفته بود: «آقا! ما فکر می‌کردیم دیروقت داریم می‌آییم. چه‌جور شد که چایتان آماده است؟» فرموده بود: «همانی که در دل شما انداخت که بیایید، همان هم به ما گفت که چای درست کنیم».

*شهید صیاد اهل معنا بود...

ـ به بزرگان و به اخلاقیون علاقمند بود، به توسلات علاقمند بود. صیاد کارش درست بود، خدا رحمتش کند.



*اشاره فرمودید که علی الظاهر نماز شب آقای بهاءالدینی ساده بود، آن ذکر و ورد هم به آن صورت و با آن دستورالعمل‌های خاص که در سیر و سلوک هست، ایشان نداشت. پس این مقام و ویژگی را از کجا به دست آورده بود؟

ـ اینکه عرض کردم ایشان بی‌نظیر بود، برداشتم با عقل قاصر خودم همین است، فکر می‌کنم این موهبتی است. اینها اول مجذوب می‌شوند، بعد راه می‌افتند. دیگران راه می‌افتند تا جذبه‌ها ببرند. اینها از اول مجذوب‌اند. آقای بهاءالدینی که فرمودند در بچگی بازی را از من گرفتند، پیدا بود که از همان وقت دستی با ایشان همراه شده است. اینکه «ناجاهم فی قلوبهم» امیرالمؤمنین در جملات نهج‌البلاغه دارند، سکوتشان حاکی از این است که از جای دیگر با آنها اشراق می‌شود، خودش سکوت کرده است که او بگوید.

* گاهی وقت‌ها برای ما که نمازمان ناقص است، خیلی حواسمان جمع باشد، تازه توجه به الفاظ پیدا می‌کنیم که داریم چه لفظی را با چه معنایی می‌گوییم. خیلی تلاش کنیم معنای آن لفظ را هم در ذهنمان مرور می‌کنیم. «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ* صِرَاطَ الَّذِینَ...»، اما قرب و خدا را در آن لحظه با همه وجود یافتن و احساس کردن و حضور در محضر او را احساس کردن و سخن گفتن با او را درک نمی‌کنیم و گاهی اوقات الفاظ به نوعی حجاب می‌شوند و همین طور تقید به تجوید و آداب قرائت و تلاوت. البته اینها جای خودشان را دارند و آثار خودشان را. حتی در روایات داریم که شنیدن آیات قرآن یا خواندن و مطالعه‌ کردنش برای هر حرفی حسنه و درجه و محو سیئه دارد و بی‌اثر نیست و آثار زیادی دارد، ولی شاید مرحله عمیق‌تر قضیه، نکته‌ای باشد که فرمودید آقای بهاءالدینی بعد از نماز مدتها در سکوت می‌نشست و غرق در فکر و اندیشه و تمرکز روی خدا... «تَفَکُّر السَّاعَةِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِین سِنَة».

ـ همان حالات حضرت ابی‌ذر: «کانَ أَکْثَرُ عِبادَةِ أَبی‌ذَر أَلتَّفَکُرَ و الْأِعتِبارَ»(۲)

*تفکر در خدا... «اُذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا»(۳) که همان ذکر قلبی است.

ـ بله...

*رابطه آقای بهاءالدینی با امام چگونه بود؟

ـ ایشان معتقد بود که امام ولایت تکوینی دارد. ایشان می‌گفتند اینکه امام با یک صحبت یا یک نوشته، خلقی را بیرون می‌کشد یا تعطیل می‌کند، این جور نیست که بر اساس یک امر اعتباری این کار را بکند. ایشان در خلق تصرف می‌کند و حتی افرادی که در خط نیستند، همراهی می‌کنند. معتقد بود که همان ولایت تکوینی است. آقای بهاءالدینی درباره امام فرمودند که این ولایت تکوینی است. یکی هم اینکه فرمودند: «امام که می‌آید و دستش را بالا می‌برد، نیت می‌کند و برای خدا دستش را بالا می‌برد. همه کارهایش برای خداست، دستش را هم که تکان می‌دهد، برای خداست».

* از آقای بهاءالدینی در ارتباط با مقام معظم رهبری مطالب مختلفی نقل شده است. شما در این خصوص چه می‌دانید؟

ـ حافظه‌ام خیلی قوی نیست. گاهی خدا می‌آورد در ذهنمان و یک چیزهایی به مناسبت‌ها می‌آید، ولی الان چیزی که یادم هست، ایشان همین اواخر عمرشان آمدند تهران و رفتند بیمارستان. من هم اینجا رفتم دیدنشان و هم بعد رفتم قم. ایشان فرمود: «می‌دانستم مشکل من پزشکی نیست. با طبیب حل نمی‌شود، ولی چون حضرت آقا خواستند بروم، به احترام ایشان رفتم».

* آقا از ایشان خواسته بودند که برای معالجه بروند؟

ـ بله. ایشان با پیشنهاد حضرت آقا رفته بود و می‌گفتند با اینکه می‌دانستم مؤثر واقع نمی‌شود، به احترام ایشان رفتم.

تا اینجا را خودم از آقای بهاءالدینی شنیدم. آقای شمشیری می‌گفت که آقای بهاءالدینی فرمودند: «من می‌دانستم کار این ‌جوری نیست و به احترام آقا آمدم بیمارستان شهید رجایی، ولی وقتی آمدم فهمیدم خیری در آن بوده و وجود مبارک امام زمان ـ ‌اروحنا فداه‌ـ برای عیادت اینجا تشریف آوردند». معلوم شد که حکمتش این بوده که حضرت قرار بوده قدمشان را اینجا بگذارند.

*به غیر از این مورد آیا ایشان باز هم به حضرت حجت تشرف داشتند؟

ـ بله، ما یک آقای سجادی در قم داریم که همشهری‌مان است. هم از مریدهای آقای بهجت بود و هم از مریدهای آقای بهاءالدینی. گاهی هم می‌آمد و آب و جارو می‌کرد و خیلی به آقا عشق داشت. گفت: «روزی آقای بهجت آمد عیادت آقای بهاءالدینی. آمد خم شد دست آقای بهاءالدینی را ببوسد، آقای بهاءالدینی دستشان را کشیدند، ولی آقای بهجت با ایشان معانقه کردند. دو زانو نشستند کنار تختشان. مدتی نشستند، همین‌جوری نگاه می‌کردند و هیچی نمی‌گفتند». می‌گفت شاید یک ساعتی آنجا بود.


*یعنی آقای بهجت، می خواستند دست آقای بهاءالدینی را ببوسند؟

ـ بله. آقای سجادی گفت: «من ایشان را بدرقه کردم. وقتی آقای بهجت از در خانه آقای بهاءالدینی آمد بیرون، برگشت نگاهی به درِ این خانه کرد و گفت: همسایه‌های ایشان ندانستند که با چه کسی همسایه‌اند، ولی بدانند یا ندانند، برکات حضور حضرت در این خانه به اینها هم می‌رسد».

بله، خیلی نعمت‌ها را از دست دادیم ما.

*درباره موضوعی که از ایشان در مورد قائم مقام رهبری نقل شده و اینکه چه کسی جانشینی امام خواهد بود، شما چیزی در ذهنتان هست؟

ـ خودم از ایشان نشنیدم، ولی یکی از دوستانمان آقای فرحناک برایم نقل کرد، صحبت قائم‌مقامی [آقای منتظری] که شد، ایشان گفت: «نه! من این‌جور نمی‌بینم. کسی که ما دلخوش به او هستیم، آسید علی آقا است». آن وقت اصلاً کسی خوابش را هم نمی‌دید، اصلاً آن فضا، فضایی بود که کسی نمی‌توانست مقابل قائم‌مقامی چیزی بگوید.

ایشان خیلی عاطفی نسبت به حضرت آقا بود. حتی گاهی که آقازاده‌های آقا می‌رفتند آنجا و بعد که ما می‌رفتیم، با خوشحالی می‌گفت که آقامصطفی یا آقازاده دیگرشان اینجا بود.

* ذکر نکاتی از رابطه آقای بهجت و آقا هم در اینجا خالی از لطف نیست!

ـ اجمالاً ارادت آقا به آقای بهجت، خیلی سابقه دارد. آقا از ابتدا نسبت به اهل باطن یک کشش خاصی داشته، لذا خیلی‌ها سر راهش قرار گرفتند. مثلاً حضور ایشان در جلسات مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی. ملاقات‌های مکررشان قبل از انقلاب و در دوره نهضت با آقای بهجت سابقه داشته است. من خودم به خاطر اینکه علاقمند به آقا بودم و هستم و امیدوارم تا آخر هم خدا ثابت‌قدم نگهم ‌دارد، گاهی نسبت به بعضی از مقدسین تردید داشتم که اینها نسبت به انقلاب، نظام، رهبری و ولایت سلیقه خاص خودشان را داشته باشند لذا چیزی نمی‌گفتم و سؤالی نمی‌کردم، ولی یکی از رفقایمان -که ایشان هم مثل من گاهی برای آقای بهجت روضه می‌خواند و آقا هم تشویقش می‌کرد- گفت در جلسه‌ای که خدمت آقای بهجت بودیم، یکی دو نفر آمدند خدمت آقای بهجت، یک چیزی را سؤال کردند که به نظر می‌رسید سؤالشان طوری بود که گویا تعریضی به آقا دارند. آقای بهجت با ناراحتی زیاد و نگاه تند و با عصبانیت گفتند: «شما بهتر از ایشان سراغ دارید؟ من که بهتر از ایشان سراغ ندارم».

*معروف است که همان اوایل، ایشان وقتی در حضورشان راجع به جوان بودن و کم‌سن بودن آقا نسبت به بزرگان دیگر صحبت ‌کردند، ایشان قریب به این مضمون فرموده بودند: همان یکبار که گفتند علی(ع) جوان است برای هفت پشتمان کافی است!

ـ پیشنهاد مرجعیت آقای بهجت را هم آقا به ایشان داده بود. آقای بهجت در کاغذ کوچکی که معمولاً مصرف نمی‌شود، چهار شرط نوشته و داده بودند به آقا که: از من تبلیغ نشود. رساله‌ام باعث نشود از رساله دیگری جلوگیری شود. دو شرط دیگر خاطرم نیست.

*یعنی آقا از ایشان خواسته بودند که رساله چاپ شود؟

ـ بله.

* به عنوان حسن ختام بفرمایید جنابعالی در این سال‌ها از ابعاد معنوی آقا چه دریافت کرده‌اید؟ احساس می‌شود در ایشان زمینه‌هایی از قبل بوده است. از پیشینه، سابقه و روحیه عبودیتی که ایشان داشت، انس با قرآنی که داشت، انسی که با امام رضاو اهل بیت «ع» داشت، هم‌سن‌های ایشان نکات خیلی جالبی را تعریف می‌کنند. در دوران نهضت و مبارزه و انقلاب هم که روشن است. زمان ریاست جمهوری و زمان امام و عنایت‌های خاص امام هم به ایشان روشن است، اما می‌خواهم این را عرض کنم که بعد از اینکه علی‌رغم عدم تمایل ایشان برای تصدی رهبری، خداوند مقلّب القلوب، قلب‌ها را به سوی او متمایل کرد و مسئولیت رهبری بر دوش ایشان قرار گرفت، احساس می‌شود یک نورانیت دیگری، یک معنویت دیگری، یک پیوند عمیق‌تری با خداوند، اهل‌بیت، عبادت و قرآن در وجود ایشان ایجاد شد.

ـ الحمدلله همین‌طور است. بنده علاقه دارم که هر ماه خودم را به امام رضا«ع» عرضه کنم. مدتی است که توفیق دست داده است و می‌روم. گاهی هم که کار دارم، می‌روم حرم و برمی‌گردم فرودگاه. فقط در همین حد. یک بار رفتم، از آستانه پایینِ پا که می‌خواستم وارد صحن شوم، صورتم را گذاشتم روی سنگ آستانه و به امام رضا«ع» عرض کردم: «آقا! من مهمان شما هستم. می‌خواهم بدانم که آیا شما مرا به عنوان مهمان پذیرفته‌اید؟ می‌خواهم به حساب شما اینجا باشم. خودم نمی‌خواهم هزینه کنم. تقاضای دیگرم این است که یا حضرت مهدی«عج» را ببینم یا کسی را ببینم که او حضرت را دیده باشد».

این را عرض کردم و رفتم تو. رفتم مفاتیح را باز کردم، می‌خواستم زیارت جامعه بخوانم. هنوز شروع نکرده بودم. یک آقای سلیمی در مشهد بود که منبر می‌رفت و خیلی هم حدیث حفظ بود. مرحوم طباطبایی که تابستان‌ها به مشهد می‌آمدند، ما آن وقت‌ها که مشهد بودیم جلسات آقای طباطبایی، در روزهای پنج‌شنبه را می‌رفتیم. نوعاً هم ایشان احادیث نابی را آنجا مطرح می‌کرد و آقای طباطبایی توضیح می‌داد. با آقای سلیمی در حد سلام و علیکی که در جلسات آقای طباطبایی همدیگر را می‌دیدیم، ارتباط داشتیم. غیر از آن هم هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. هنوز شروع نکرده بودم که ایشان آمد کنار من و گفت: «فلانی! ناهار بیایید خانه ما». من چون از حضرت خواسته بودم، فوری به ذهنم آمد شاید حضرت پذیرفته‌اند. استخاره کردم، ببینم اگر این اجابت حضرت است که ناهار را بمانیم و بعد از ناهار برگردیم. استخاره خوب آمد. فهمیدم که مطلب اول برآورده شد. به ایشان گفتم: «من منزل شما را بلد نیستم». گفت: «ظهر بیا مسجد ملاحیدر، نماز آقای مروارید، من می‌آیم و از آنجا با هم می‌رویم».

رفتم مسجد آقای مروارید، نماز ظهر را خوانده بودند. جوانی آمد و مقابل من نشست، خم شد دستم را بوسید و اشک ریخت. گفت: «من با منبرهای شما خیلی صفا کردم، ولی یک اتفاقی برایم افتاده، می‌خواهم این را برای شما بگویم». گفت: «مرحوم آقای مولوی قندهاری که از دنیا رفت، من مطمئن بودم که در تشییع جنازه ایشان حضرت حضور پیدا می‌کند، لذا به شوق و اشتیاق حضرت رفتم و سایه به سایه از اولین آناتی که مطلع شدم، کنار جنازه بودم، تا اینکه آمدیم توی صحن. به صحن که آمدیم، دائماً حواسم به اطرافم بود که ببینم شخصیت فوق‌العاده‌ای یا کسی را می‌بینم... به نزدیک‌های حرم که رسیدیم، یک حالت سرزنشی نسبت به خودم شروع کردم: مگرتو کی هستی؟ با چه رویی می‌خواهی حضرت را ببینی؟ اصلاً چه توقعی داری؟ شروع کردم به بدی‌های خودم بد و بیراه گفتن. ‌ما کجا؟ آقا کجا؟ در حال سرزنش خودم بودم که صدایی خیلی ملایم و آرام آمد: می‌خواهی آقا را ببینی؟ برگشتم جهت صدا را ببینم، دیدم ماشاءالله حضرت در این جمعیت از همه به قول معروف یک سر و گردن بلندتر بود... و توصیفاتی از حضرت کرد از جمله اینکه گفت «موهای مبارکشان از زیر عمامه تا بناگوششان بود، محاسن پرپشت. دقت کردم و در موهای سر و صورت حضرت یک موی سفید ندیدم». این جوان این را با یک حالت انقلابی به من گفت و رفت. من این جوان را نه قبلش یادم می‌آید دیده باشم، نه بعد از آن. خیلی هم آرزو دارم یک بار دیگر او را ببینم.

بعد آقای سلیمی آمد و ما را برد خانه‌اش و از جریاناتی که با مرحوم آقای علامه طباطبایی داشت، سخن گفت. خدا رحمتش کند، وفات کرد. آقای طباطبایی هم به ایشان یک اذکاری داده بود. معلوم شد که اهل بعضی حرف‌ها بود. آقای سلیمی گفت: «من سی سال همسایه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بودم و اُشْهِدُ بِالله، من آقای خامنه‌ای را از دوره‌های جوانی‌اش تا الان نسبت به نسوان معصوم می‌دانم».

در سفری هم ما به مکه می‌رفتیم. در هواپیما یکی از آقایان روحانیون کنار من نشسته بود، گفت: «در قم یک آقایی است که حالاتی برایش پیش می‌آید که در آن حالات، گذشته و آینده را می‌بیند. ایشان گفته است که در مدینه، کنار حجره حضرت صدیقه طاهره«س»، در محراب تهجد در آن قسمت آخر، نقطه‌ای است که اگر کسی آنجا بنشیند و حداقل صد بار لعن را بگوید، آثاری دارد». لعن هم این بود: «لَعَنَ الله غاصِبِیک وَ ظالِمِیک وَ ضارِبِیک وَ قاتِلِیک یَا فاطمة الزهـــراء (سلام الله علیها)». من این را که آنجا شنیدم، در باطن خودم گفتم در این سفر ما مهمان خانم فاطمه‌ایم و ایشان از اینجا سفره را پهن کرده‌اند. رفتیم مدینه و هر شب که می‌رفتم آنجا این ذکر را بگویم، با اینکه آنجا معمولاً شلوغ است و گاهی آدم می‌ایستد و ناامید می‌شود، ولی هر وقت که رفتیم گویا برایم جا نگه داشته‌اند. در همان نقطه نشستیم و این ذکر را گفتیم.

بعد رفتیم مکه. در مکه جمعی از دوستان بودند، یک آقایی هم آنجا بود. این دوستان که گاهی حرف‌های بی‌ربط می‌زدند، ایشان ‌گفت: «شما می‌دانید کجا هستید؟ شما که اهل علمید. چرا اینجا وقتتان را به این چیزها صرف می‌کنید؟» به من الهام شد آن کسی که گذشته و آینده را می‌بیند، باید این باشد.. رفتم جلو و گفتم: «شما این ذکر را توصیه کردید؟» پرسید: «شما گفتی؟» جواب دادم: «بله». گفت: «شما امسال دوباره به مدینه برمی‌گردی و مهمان خانم زهرایی». همانی که در ذهنم آمده بود که مهمان خانم زهرا«س» هستم، گفت این سفر برمی‌گردی به مدینه و مهمان خانم زهرایی!. خدا گواه است نه خودم برنامه داشتم برای برگشتن به مدینه، نه از بعثه چنین قراری بود. اتفاقاً آقای ری‌شهری بعد از موسم حج برگشت، بنا شد آقای جنتی بیاید به‌جای ایشان در مدینه، به من گفت: فلانی! من دارم می‌روم مدینه، شما هم بیا با هم برویم و من به اسهلِ وجه، منتظر هم بودم ببینم چگونه می‌روم که این‌جوری جور شد.

از ایشان پرسیدم: «آن نقطه که آدم بنشیند و آن ذکر را بگوید، چه خصوصیتی دارد؟» گفت: «حضرت زهرا«س» وقتی به هوش آمد و سراغ امیرالمؤمنین«ع» را گرفت، فضّه عرض کرد: علی را بردند. حضرت زهرا«س» آمد که با همان حالش امیرالمؤمنین«ع» را نجات بدهد. به آن نقطه که رسید از شدت درد، دیگر از حرکت بازماند و آنجا نشست. نفسی گرفت و بعد رفت. من با تعجب گفتم: «ما روضه‌خوانیم و برای حضرت زهرا«س» زیاد مطالعه کرده‌ایم. این را من در هیچ جا ندیده‌ام. شما این را از کجا نقل می‌کنید؟» آرام گفت: «خودم دیدم. خودم دیدم». دیگر در آن سفر با ایشان مأنوس بودیم.

ایشان گفتند که در مدرسه حجتیه که آقا هم در آنجا حجره داشتند، در همان ایام به آقا گفته بودند که شما در آینده رئیس این مملکتید! نکنه دیگر که ایشان گفت اینکه: «آقای خامنه‌ای گوهر پاکی است... به همین دلیل مکرر خدمت حضرت تشرف داشته است، ولی نشناخته». سال بعد ایشان گفت: «طوبی للخامنه‌ای! طوبی له. وجود مبارک امام زمان ـ‌ارواحنا فداه‌ـ در عرفات با اسم ایشان را دعا می‌کرد».

با توجه به قرائن صدقی که ایشان برای بازگشت ما به مدینه پیشگویی قطعی کرد و همین‌جور شد، من یقین دارم آنکه گفت حضرت زهرا«س» را خودم دیدم، گذشته را هم همین‌ جور می‌بیند و در مورد آقا هم یقیناً درست می‌گفت، هم دعای امام زمان«عج» را و هم تشرفات ایشان را خدمت حضرت.

*جملاتی که آقا در پایان آن خطبه نمازجمعه‌شان خطاب به حضرت حجت«عج» بیان کردند، یک سِرّ عجیبی دارد که هربار که انسان می‌شنود، آتش می‌زند آدم را.

ـ خدا به حق مادرش حضرت زهرا«س» مستدامش کند. انشاءالله پرچم را خودشان بدهند به دست آقا. [با حالت تضرع]



پی‌نوشت‌ها:

۱ـ «بحارالانوار» ج‌ ۶۸، ص‌ ۳۶۳؛ «الفصـول‌ المختارة‌« ج‌ ۱، ص‌ ۶۸؛ «إحیاء العلوم‌« ج‌ ۱، ص‌ ۶۳، از طبع‌ دارالکتب‌ العربیّة‌ ـ مصر.

۲ـ حدیثی از امام صادق(ع)؛ بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۳.

۳ـ قرآن کریم، سوره احزاب، آیه ۴۱.

۴ـ قرآن کریم، سوره قصص، آیه ۸۵.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:علما+امام زمان+بهجت+بهاءالدینی+خامنه ای+ظهور+تشرف, :: 20:46 :: توسط : عبدالمهدی

تابناك/اي سرو بوستان ايستادگي! اي زيباترين گل باغ حسين(ع)! اي جوان رعنا و رشيد حسين(ع) اي علي(ع) را يادگار! اي علي‌اکبر! گلستاني از زيباترين گل‌هاي فداکاري! و دريايي از آبي عطوفت را در دل خود، جمع داشتي، تو که در صورت و سيرت شبيه‌ترين بودي به پيامبر خير و برکت(ص)! سلام و درود بي‌پايان بر صورت و سيرت پيامبر گونه‌ات.


به گزارش ایسنا حضرت علی‌اكبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان، سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود، پدر گرامی‌اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه‌اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.علی بن الحسین(ع) که ایشان را در میان فرزندان امام حسین(ع) به علی اکبر می‌شناسیم از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود و به بزرگانی چون پیامبر اسلام (ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) نسبت دارد.


نگاهی به زندگانی علی اکبر(ع)


متاسفانه در میان امامزادگان و حتی برخی از معصومین (ع) شخصیت‌هایی هستند که کمتر به زنگانی و سیره آن‌ها پرداخته شده و تحقیق و پژوهش آن‌چنانی صورت نگرفته است یکی از این بزرگان، حضرت علی اکبر(ع) می‌باشد که شاید چندین روایت و نقل از ایشان وجود دارد و در خصوص زندگانیشان نیز بسیار کم گفته شده و تنها به حضور ایشان در واقعه عاشورا و شهادتشان بسنده شده است. بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت در عصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه راشدین) دیده به جهان گشود. این قول مبتنی بر این است كه وی به هنگام شهادت 25 ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را 28 ساله ذكر كرده‌اند، وی در مكتب جدش امام علی بن ابی طالب (ع) و در دامن مهرانگیز پدرش امام حسین(ع) در مدینه و كوفه تربیت شد و رشد و كمال یافت. امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش قرآن و معارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.


فضائل علی اکبر(ع)


درباره شخصیت علی اكبر(ع) گفته شده كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه‌ترین مردم به پیامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.


نقل است روزی علی‌اكبر(ع) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او برد، در آخر والی مدینه از علی‌اكبر سوال كرد نام تو چیست؟ فرمود: علی. سوال كرد نام برادرت؟ فرمود: علی. آن شخص عصبانی شد و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوك؟ » پدرت چه مي‌خواهد، همه‌اش نام فرزندان را علی می‌گذارد، این پیغام را علی‌اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود: والله اگر پروردگار ده‌ها فرزند پسر به من عنایت كند نام همه آن‌ها را علی می‌گذارم و اگر ده‌ها فرزند دختر به من عطا نماید نام همه آنها را نیز فاطمه می‌گذارم.


در روایت دیگری به نقل از شیخ جعفر شوشتری در كتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی كه علی‌اكبر را به میدان می‌فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می‌فرستم، كه شبیه‌ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می‌شد نگاه به وجه این پسر می‌كردیم.

اطاعت و تبعیت از پدر و امام زمان خود، حضور آن حضرت در کربلا


حضرت علی‌اكبر(ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسین(ع)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می‌كرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می‌كند: هنگامی كه ابا عبدالله الحسین علیه السلام در كاروان خود به سمت كربلا حركت می‌كرد، حالتی به حضرت(ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مكاشفه‌ای برای حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اكبر(ع) در كنار پدر بود، و می‌دانست امام بیهوده كلامی را به زبان نمی‌راند، سوال كرد، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟ حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این كاروان می‌رود به سمت قتلگاه و مرگ در انتظار ماست، علی اكبر(ع) سوال كرد: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكی نداریم.


با این‌كه حضرت علی اكبر(ع) با سه طایفه معروف عرب پیوند خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره‌ای به انتسابش به بنی امیه و ثقیف نكرد، بلكه هاشمی بودن و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن بیت الله آولی یا لنبیّ

أضربكَم بالسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ

وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی تَاللهِ لا یَحكُمُ فینا ابنُ الدّعی


حضرت علی اکبر (ع) الگوی جوانان


ویژگی‌های اخلاقی آن حضرت


علی در جوانی با ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری خود نگاه انبوه‏ جوانان را به سوی خود جلب می‏‌کرد، علی صفات جد خود را می‏‌دانست، از این‏ رو، هماره در آینه اخلاق و رفتار او نظر می‏‌کرد و خود را بدان صفات می‏‌آراست. به هنگام ‏جوانی در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود، ولی در تنهایی اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانی به‏ خلوت با خدای خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو با خالق هستی‏ داشت. در زندگی آسان‏‌گیر، ملایم و خوش‏خو بود، نگاهش کوتاه می‏‌نمود و به روی کسی خیره نمی‏‌شد. بیشتر اوقات بر زمین چشم می‏‌دوخت و با بینوایان و فقرا که از نظر ظاهری در جامعه و نگاه دنیاطلبان‏ احترام چشمگیری نداشتند. نشست و برخاست می‏‌کرد، با آنان همسفره‏ می‏‌شد و با دست‏ خود در دهانشان غذا می‏‌گذارد. اصالت‌های فکری و استواری‌های روحی، وی را چنان کرده بود که هیچگاه و از هیچ‏ حاکمی هراس نداشت. هرگز عیب‏جویی نمی‏‌کرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری می‏‌کرد. تمامی انسان‌ها را بندگان خدا می‏‌دانست و از تحقیر آنان خودداری می‏‌ورزید. در طول عمر خویش به کسی دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشه‏ او بود. بخشنده بود و آنچه به دست می‏‌آورد، به دیگران بویژه‏ نیازمندان انفاق می‏‌کرد. هرگاه کسی هدیه‏‌ای به او تقدیم می‏‌کرد، با گشاده رویی می‏‌پذیرفت. اگر فردی مهمانی داشت و او را دعوت‏‌ می‏‌کرد، می‏‌پذیرفت. به عیادت بیماران می‏‌رفت، هرچند خانه بیمار در دور افتاده‏‌ترین نقطه شهر باشد. در تشییع پیکر مردگان حاضر می‏‌شد و هیچ یار از دست رفته‏‌ای را تنها نمی‏‌گذاشت.


برای همسالان برادری مهربان و برای کودکان پدری پرمحبت‏ بود و مسلمانان را مورد لطف و عطوفت‏ خویش قرار می‏‌داد. امور دنیوی و اضطراب‏‌های مادی او را متزلزل نمی‏‌ساخت. زندگی علی ساده و بی پیرایه بود و در آن از تجمل، اسراف و تبذیر اثری دیده نمی‏‌شد. آنان که اخلاقی نیکو و فضایلی شایسته‏ داشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وی بودند و خویشاوندان از صله او بهره‏‌مند می‏‌شدند. از صبری عظیم برخوردار بود و از هیچ کس‏ توقع و انتظاری نداشت.


در میدان رزم سلحشوری شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوه‏ دشمن هرگز او را بیمناک نمی‏‌ساخت. در اجرای عدالت و دفاع از حق، قاطع و استوار بود. به یاری محرومان و مظلومان می‏‌شتافت و در برابر ظالمان می‏‌ایستاد تا حق را به صاحبش برنمی‏‌گردانید، آرام‏ نمی‏‌گرفت. به دانش‌اندوزی و فراگیری معارف اهمیت زیادی می‏‌داد و همواره پیروان خود را از جهالت و بی‏‌خبری باز می‏‌داشت.


به پاکیزگی و آراستگی علاقه‏‌ای وافر داشت و این صفت از دوران‏ کودکی در او دیده می‏‌شد. از این رو هماره بر تمیزی لباس و بدن‏ اهتمام می‏‌ورزید.


بسیار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت و اکثر اهل جهنم را گردن فرازان و سرکشان می‏‌دانست. نه تنها بر انسان‌ها بلکه بر حیوانات نیز شفقت داشت و با مهربانی و ملایمت و انصاف با آنان‏ رفتار می‏‌کرد.

نخستین شهید بنی هاشم در عاشورا

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است: "السَّلامُ علیكَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل". علی اكبر(ع) در نبرد روز عاشورا 200 تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانید و سرانجام مرّه بن منقذ عبدی بر فرق مباركش ضربتی زد و او را به شدت زخمی كرد. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوك نیزه‌ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند. امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناك و متأثر شدند و در فراقش فراوان گریست و هنگامی كه سر خونین‌اش را در بغل گرفت، فرمود: "ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدك العفا" فرزندم علی، دیگر بعد از تو اف بر این دنیا


در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می‌گویند 18 ساله، برخی می‌گویند 19 ساله و عده‌ای هم می‌گویند 25 ساله بود. اما از این كه وی از امام زین العابدین(ع)، فرزند دیگر امام حسین(ع) بزرگتر یا كوچك‌تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر این كه وی از جهت سن كوچك‌تر از علی اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لی اخ یقال له علیّ اكبر منّی قتله الناس ...


مقبره حضرت علی اكبر علیه السلام در كربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از و "علی علی ابن الحسین"، آقا علی اكبر (ع) می‌باشد.


پی نوشت‌ها:

مستدرك سفینه البحار

مقاتل الطالبین
 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 10 تير 1391برچسب:اهل بيت+امام حسين+علي اكبر+كربلا+پيامبر, :: 18:1 :: توسط : عبدالمهدی

مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه گفت: گروهی در روز قیامت به بهشت می‌روند که نام آنها در فهرست بهشتیان نیست؛ آنها کسانی هستند که پروردگار عالم را مخفیانه عبادت کرده‌اند و خدا هم آنها را مخفیانه وارد بهشت می‌کند.

رجانيوز/ به گزارش خبرگزاری فارس، جدیدترین درس اخلاق آیت‌الله قرهی در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد که مشروح آن در پی می‌آید:
 
ورود مخفیانه به بهشت
 
ظاهر روایات شریفه این است که پروردگار عالم، عامل عملی را که فقط و فقط متعلّق به خودش باشد و آن عمل از هر ریایی به دور باشد، فردای قیامت به رستاخیز معروف، در آن محشر کبری، با آن حالاتی که تبیین شده است، وارد نمی‌کند -نکته بسیار مهمّی است- آن‌هایی که از هر نوع ریایی به دورند؛ طوری پروردگار عالم با آن‌ها معامله می‌کند که فردای قیامت حتی مأموران جنت هم از ورود آن‌ها به بهشت باخبر نمی‌شوند. این بسیار عجیب و مهم است که مأموران جنت هم متوجه ورود او به بهشت نشوند و این مطلب فقط و فقط متعلّق به آن کسی است که عمر شریفش را در راه عبادت و بندگی خدا، خالصانه گذرانده باشد.
 
وجود مقدس حضرت صادق القول والفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) در یک روایت بسیار عالی بیان می‌فرمایند: «إِذَاکَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَظَرَ رِضْوَانُ خَازِنُ الْجَنَّةِ إِلَى قَوْمٍ لَمْ یَمُرُّوا بِهِ فَیَقُولُ مَنْ أَنْتُمْ»  وقتی فردای قیامت می‌شود، آن نگهبان جنت که اسمش رضوان است - رضوان، هم به عنوان قسمی از جنّت است که در روایات تبیین شده است: «رضوان الله» «جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»، هم اسم نگهبان جنت است. حسب فرمایش بزرگان بر اساس روایات شریفه، رضوان، رئیس گروه ملائکه نگهبان بهشت است که عدد تمام افراد در جنت را می‌داند و هیچ ورودی در جنت نیست مگر اینکه از نظر او به واسطه مأموریتی که از ناحیة الله تبارک و تعالی به او داده شده است می‌گذرد - نگاهش به گروهی می‌افتد که آن‌ها در بهشتند امّا اسم آن‌ها در لیست نیست و ورود آن‌ها به تعبیری ثبت و ضبط نشده است. تعجّب می‌کند، صدا می‌کند: «مَنْ أَنْتُمْ» شما کیستید؟ منِ خازن بهشت، همه کسانی را که وارد جنت شده‌اند می‌شناسم، شما کیستید؟ «وَمِنْ أَیْنَ دَخَلْتُمْ» و از کجا داخل شدید؟
 
«قَالَ یَقُولُونَ إِیهاً عَنَّا فَإِنَّا قَوْمٌ عَبَدْنَا اللَّهَ سِرّاً فَأَدْخَلَنَا اللَّهُ الْجَنَّةَ سِرّاً» بیان می‌کنند: ما کسانی هستیم که پروردگار عالم را مخفیانه عبادت کردیم و خدا هم مخفیانه ما را به بهشت وارد کرد -خصوصیت دور بودن از ریا این است- حضرت سلطان‌العارفین، سلطان‌آبادی بزرگ و عزیز(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیم‌الشّأن نکته بسیار زیبا و عالی را راجع به این روایت شریفه بیان می‌فرمایند. ایشان می‌فرمایند: وقتی آن‌ها بیان می‌کنند: «إِیهاً عَنَّا» از ما دور شو! به ما کار نداشته باش! صورت ظاهر این است که این‌ها بر همه عالم و بر رضوان هم حاکمند، آن‌ها بر خزانه‌دار نگهبانان بهشت هم حاکمند. علّت آن هم بندگی خالص و دور از ریا بودن آن‌هاست.
 
این که می‌گویند: حضرت حق را مخفیانه پرستیدیم، گاه صورت ظاهر، مخفی نیست؛ مثل نماز جماعت. آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌، آن بهجت‌القلوب، تعبیر زیبایی را داشتند، می‌فرمودند: یادمان نرود، هر کسی دو ملک بر دوش اوست، آن هم صبح تا غروب، غروب آن دو ملک به اذن الله تبارک و تعالی برداشته می‌شوند و دو ملک دیگر برای این که آبروی این انسان حفظ شود، می‌آیند. در روایت هم می‌فرماید: این دو ملک دیگر در عمر او هیچ‌گاه بر نمی‌گردند. این لطف حضرت حق به انسان است. حال حساب کن این همه انسان، هر روز دو ملک، هر شبانه‌روز چهار ملک می‌شود، چه خبر است از ملائکة الله! اگر این ملائکه الهی، همه و همه جمع شوند و تمام آب دریاها مرکب شود و همه درختان عالم قلم شود، بخواهند ثواب یک رکعت نماز جماعت را که عدد آن از ده گذشت، یادداشت کنند، نمی‌توانند. چه غوغایی است از این ثواب جماعت!
 
این‌ها هم گفتند: ما خدا را سرّی عبادت کردیم در حالی که گاهی علنی بوده، مثلاً در جماعت، این به چه معناست؟ آیا این به این معناست که انسان دیگر در جماعت شرکت نکند؟ بین مردم حضور نداشته باشد؟ یک عزلتی بگیرد و به عبادت مشغول شود؟ یا منظور چیز دیگری است؟
 
سلطان‌العارفین، سلطان‌آبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت حق، می‌فرمایند: این که می‌گویند مخفیانه عبادت کردیم و خدا هم مخفیانه ما را وارد بهشت کرد، یعنی این که آن‌ها ولو به لحظه‌ای تصور این که کسی یک لحظه هم بداند که ما عملی را داریم برای خدا انجام می‌دهیم، در ذهنشان پرورش نمی‌دهند. سرّ درون، علن ظاهر عبادت، یعنی در درونشان ابداً نمی‌گویند که ولو به لحظه‌ای دیگران بفهمند، محال است ولو به اینکه عالم و آدم همه و همه متوجه عبادت آن‌ها شوند.
 
پس عزیزان! اگر برای غیر خدا باشد ولو مخفیانه، ریا است، امّا عمل علنی باشد ولی در درونت غیر خدا نباشد و فقط و فقط خدا مدنظر باشد، این سرّ می‌شود -تعبیر زیبایی است، در آن تأمّل کنید- در صفوف نماز جماعت، همه دارند من و شما را می‌بینند، ما هم آن‌ها را می‌بینیم، صورت ظاهر عبادت علن شد اما می‌فرمایند: اگر کسی در ذهنش و در فکرش تصور این را که ولو به لحظه‌ای دیگران بدانند که او در نماز جماعت شرکت می‌کند و او بنده خدا و اهل عبادت است، نداشته باشد، این عبادت در حقیقت سرّی است.
 
اگر کسی جدّی این‌ طور شد، چه می‌شود! کارش به آن جایی برسد که با خلق است ولی گویی خلقی را نمی‌بیند، هنر این است. با مردم است اما تو گویی مردمی را نمی‌بیند، نه این که مردم را نمی‌بیند بلکه خود را هم نمی‌بیند.
 
موقعی که مُحرِم بودیم، به دوستان عرض کردم که وقتی می‌گویند: در آینه نگاه نکنید که از مبطلات عمل احرام است؛ یعنی اینکه دیگر خود را نبینید. صورت ظاهر با تقصیر از احرام خارج می‌شویم، دیگر آن اعمال هم بر ما حرام نیست، مگر طواف نساء که با انجام طواف نساء هم دیگر همسر هم بر ما حلال می‌شود، اما آن کسی که محرم شد دیگر همیشه محرم است؛ یعنی آن کسی که تمرین کرد خودبین نباشد فقط خدابین باشد، وقتی در خلق خود را ندید، دیگر خلق را هم نمی‌بیند.
 
البته این به این معنا نیست که انسان برای مردم احترام قائل نباشد. درون مردم است، با مردم است، احترام مردم را دارد و هیچ‌گاه خود را ولو به لحظه‌ای برتر از دیگران نمی‌بیند، برعکس می‌گوید: آن که حتی یک ساعت از من جلوتر دنیا آمده، شاید یک عمل خیر بیشتر انجام داده پس او برتر است و آن کسی که یک ساعت دیرتر دنیا آمده پس صددرصد شاید یک گناه از من کمتر انجام داده باشد. پس هیچ موقع خود را برتر از دیگران نمی‌بیند.
 
امّا منظور از اینکه مردم را نبیند این است: کسی که در عمل، در عبادت خودبین نشد، مردم را هم نمی‌بیند. اینجاست که عمل به صورت ظاهر علن است امّا حقیقتش سرّ است؛ یعنی در ذهن خودش هم به هیچ عنوان تکرار نمی‌کند که فلان عمل خوب را انجام دادم، چه برسد در ذهنش بگوید: آیا این عمل خوبم را مردم می‌بینند یا نمی‌بینند؟ سرّ این روایت، این است.
 
رضوان؛ نگهبان بهشت گروهی را می‌بیند که از برابرش نگذشتند، به آن‌ها می‌گوید: شما کیستید و از کجا داخل شدید؟ «مَنْ أَنْتُمْ وَ مِنْ أَیْنَ دَخَلْتُمْ»؟ جواب می‌دهند: از ما دور شو، ما گروهی هستیم که عزّوجلّ را سرّی عبادت کردیم، «فَأَدْخَلَنَا اللَّهُ الْجَنَّةَ سِرّا» خدا هم ما را مخفی وارد بهشت کرد. پس اگر کسی همه جوره از ریا دور شد، فقط و فقط معامله با خداست، جنتش هم مال خداست؛ یعنی ورود و خروج، همه چیز او خداست.
 
 
 
ریای سفارش شده
 
پس نکته‌ای که در ریا بیان می‌شود این است که سرّی برای خدا نباشد، آن هم نه عمل به صورت ظاهر، عمل در باطن و گرنه عمل ظاهر وجود دارد. برای همین بیان کرده‌اند: اتفاقاً انجام دادن بعضی از اعمال صورت ظاهر جلوی بعضی‌ها عین ثواب است و ریا نیست، ملاک ذهن است.
 
این روایت شریف را دقت بفرمایید. وجود مقدس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) می‌فرمایند: «الرِّیَاءُ مَعَ الْمُنَافِقِ فِی دَارِهِ عِبَادَةٌ وَ مَعَ الْمُؤْمِنِ شِرْکٌ» . عجیب است، ریا که اینقدر مذموم است، در خانه‌ای که منافق هست، ریا عین عبادت است.
 
ریا در مقابل منافق عبادت است؛ چون یکی از خصایص منافق این است که می‌گوید: آقا! کار را برای خدا انجام بده - به صورت ظاهر - اما اصل عمل را هم آرام آرام از بین می‌برد. می‌گوید: قلبت سالم باشد، قلبت پاک باشد حالا چشمت هم به نامحرم افتاد اشکال ندارد. اگر مجبور شدی به نامحرم هم دست بدهی اشکال ندارد. مثلاً می¬خواهی معامله کنی، در تجارت یک زن تاجر کافر هست، چه اشکال دارد تو برای خدا دست بده، قلبت پاک باشد، چشمت پاک نبود عیبی ندارد، دستت اگر پاک نبود، عیبی ندارد. خصوصیت منافق این است. لذا می‌فرماید: اینجا ریا به معنای رؤیت العمل لله تبارک و تعالی است، حتماً این جمله را به ذهنتان بسپارید.
 
آیت‌الله ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، استاد آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمایند: اینجا ریا عین عبادت است و دیگر ریا نیست. این رؤیت العمل، خودش عنوان نشر عمل است و دیگر معنای ریا نیست؛ چون منافق نمی‌خواهد، می‌گوید: آقا! قلبت پاک، ولش کن. امّا روایت می‌فرماید: نه، عمل برای خدا را نشان بده، این می‌شود عین عمل برای خدا، پس دیگر ریا نیست.
 
درست است روایت می‌فرماید: ریا، امّا آنچه مفسران، عرفای عظیم‌الشأن و خصّیصین الهی راجع به این بیان می‌فرمایند این است که عرفان عملی در این است که انسان برای خدا عمل را افشاء کند، ولو صورت ظاهر ریا باشد، اینجا دیگر ریا معنا ندارد، اینجا همان امر به معروف است منتها امر به معروف عملی.
 
«الرِّیَاءُ مَعَ الْمُنَافِقِ فِی دَارِهِ عِبَادَةٌ وَ مَعَ الْمُؤْمِنِ شِرْکٌ» امّا آنچه که شرک است با مؤمن است. منافق آن کسی است که دورو است، عمل برای خدا را انجام نمی‌دهد، می‌گوید: قلبت پاک باشد، نیت کردی نماز شب بخوانی، دیگر بس است. نیت کردی جهاد بروی بس است. روایت می‌گوید: عمل را انجام بده، انتشار بده؛ یعنی به تعبیری تبلیغ کن.
 
آن شعار امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که در دوران جنگ فرمودند: «سلاح تبلیغات برّنده‌تر از سلاح جنگ است» منظور همین است. حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) می‌فرمایند: عمل را نشان بده، تبلیغش کن، بگو: این عمل برای خداست، در بوق و کرنایش کن، ریا با منافق عین عبادت است «الرِّیَاءُ مَعَ الْمُنَافِقِ فِی دَارِهِ عِبَادَةٌ».
 
منتها نکته‌ای را اولیاء به ما می‌گویند که به آن توجّه کنید، می‌گویند: در آنجا هم باید در کنه ذهن شما، نهایتش این باشد خدا! چون تو گفتی با منافقان این طور باش و باید علن شود، آن را افشا می‌کنم، وگرنه اگر نگفته بودی افشا نمی‌کردم؛ یعنی باز در ذهن از ریا وحشت دارد.
 
با این که دستور داده این‌گونه عمل کن اما در ذهنش باز می‌گوید: خدا! چون تو امر کردی، و إلّا حتی برای منافق هم بیان نمی‌کرد؛ چون هردوی آن‌هایی که عمل را افشا می‌کنند برای خدا و عمل را مخفی می‌کنند برای خدا، عندالله تبارک و تعالی بصیرند و هردوی آن‌ها بندگان خالص خدایند - این هم از آن نکات بسیار ناب است- برای همین است که آن کسی که برای خدا انجام ندهد، ولو به اینکه مخفی باشد، ریا انجام داده است. فقط ملاک آن برای خدا بودن است.
 
 
 
کوردل‌ترین انسان
 
از وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) پرسیدند: «فَأَیُّ الْخَلْقِ أَعْمَى» کدام یک از انسان‌ها کوردل‌تر از همه است؟ اعمی کیست؟ حضرت فرمودند: «الَّذِی عَمِلَ لِغَیْرِ اللَّهِ یَطْلُبُ بِعَمَلِهِ الثَّوَابَ مِنْ عِنْدِاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ» دیگر کوردل‌تر از این شخص کسی نیست که عمل را برای غیر خدا انجام می‌دهد و ثوابش را از خدا می‌خواهد. مثل آن کسی که - در مثال مناقشه نیست - برای کسی دیگر کار کند، مزدش را از شما بخواهد.
 
لذا آنچه به ریا برای منافق انجام می‌دهد؛ چون عمل را هم در این‌جا دارد برای خدا انجام می‌دهد، پس دیگر ریا نیست. صورت ظاهرش ریاست اما چون عمل را هم دارد برای خدا انجام می‌دهد، می‌گوید: این‌جا ریا محسوب نمی‌شود اما آن کسی که عمل را برای غیر خدا انجام بدهد ولو مخفی، این ریا می‌شود.
 
معیار چیست؟ معیار را همه عرفا و اولیاء بیان کردند: «فی ذهنک و فی وجودک» معیار در ذهن خودت و در وجود خودت است. خود انسان درون خودش فرو برود، در ذهن خودش ببیند چه خبر است. ببین آیا فکرت برای خدا هست یا نه. اگر برای خداست بگذار بقیه هم بفهمند.
 
ملاک اصلی خود انسان است، درون انسان است؛ چون این را دیگر کسی نمی‌تواند برایش ملاک قرار بدهد. انسان باید خیلی مواظبت کند. دیگر هرکسی می‌تواند درون خودش فرو برود ببیند چه خبر است.
 
درون خودم فرو بروم، ببینم واقعاً ملاکم خدا است یا نعوذبالله نستجیربالله، پناه به ذات حضرت حق برای این است که دیگران بفهمند. این را هیچ کس دیگری نمی‌تواند تعیین کند، تعیینش خودمان هستیم، این معیار بیرونی ندارد، عزیز دلم! چون بعضی از اعمال و رفتارها معیار بیرونی دارد، اما این معیارش درونی است.
 
 
 
آیا اولیا خدا همیشه از درون انسانها آگاهند؟
 
تنها عملی که صددرصد معیارش درونی است، این است که انسان ریا می‌کند یا نمی‌کند، برای خدا کار می‌کند یا نمی‌کند، عملش خالص هست یا نیست. این را فقط خود انسان می‌فهمد. نه شما از درون من با خبرید نه من از شما - نکته بسیار مهمی است- این هم که اولیا به اذن الله تبارک و تعالی از درون بعضی از افراد با خبر می‌شوند، لحظه‌ای است نه دائم و إلا اصلاً حساب و کتاب ستاریت ذوالجلال و الاکرام از بین می‌رود. خدا نمی‌خواهد ابداً آبروی بندگانش برود و افشا بشود. یک لحظاتی پرده برداشته می‌شود که آن ولیّ خدا تذکر بدهد و آن شخص متنبه شود. این‌طور نیست که شما فکر کنید حالا مثلاً اگر پیش ولیّ خدایی مثل آیت‌الله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا کسی رفتید، درون شما را از اول تا آخر ببیند. نه آن‌ها خودشان می‌خواهند، نه قاعده‌ پروردگارعالم این است؛ چون قاعده ذوالجلال و الاکرام ستاریت است.
 
این را بدانید، یک مواقعی چون ذوالجلال و الاکرام می‌داند این انسان قابل برگشت است، پرده را یک مقداری بر‌می‌دارد، ولیّ خدا ببیند، یک تذکراتی بدهد، بگوید: فلانی! این‌طور، آن هم متنبّه شود، حواسش را جمع کند و به مسیر الهی و صراط مستقیم برگردد.
 
پس اشتباه نشود، فکر نکنید که دائم اولیاء مطالب را می‌بینند. اصلاً خودشان هم دوست ندارند ببینند. آن‌ها با خدا هستند، چه کار دارند که ببینند درون آن شخص چه شکلی است. آن‌ها در یک حال و هوای الهی هستند. یک مواقعی به اذن خدا به آن‌ها مأموریت داده می‌شود که آن یک بحث دیگر است.
 
 
 
معیار تشخیص ریا
 
پس عزیز دلم! خودمانیم که می‌توانیم معیار ریا و اخلاص را بفهمیم، به خودمان مراجعه کنیم.
 
آیت‌الله العظمی آسید ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته بسیار عالی را بیان فرمودند. خدا آیت‌الله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفی الهی را رحمت کند، ایشان می‌فرمودند: در این نکته تأمل کنید که آسید ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: در باب تشخیص هویت انسان به دست خودش، همین بس که انسان خود می‌فهمد کجای عملش برای خداست، کجا برای خدا نیست، إلّا - این الّا خیلی مهم است– آن که آن‌قدر نفس امّاره بر او غلبه پیدا کند و وسوسه شیطان هم از بیرون بر او غلبه پیدا کند که دیگر تشخیص این که این عمل را برای خدا انجام دادم یا نه را نفهمد. فرمودند: آن‌وقت اگر کسی این حال را داشت، شاید دیگر امیدی به نجات او نباشد و إلّا انسان می‌فهمد.
 
من درون خودم بروم ببینم، الآن دارم برای که حرف می|‌زنم، برای خدا یا برای کس دیگر. عالم و آدم این حرف را می‌شنوند یا نمی‌شنوند، من مأموریت الهی‌ام را انجام می‌دهم یا نمی‌دهم. اولیاء ما، بزرگان ما، خصّیصین ما، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، انبیاء عظام گاهی چیزی را بیان می‌کردند و مردم نمی‌فهمیدند، این‌ها حرص و جوش می‌خوردند، خون دل می‌خوردند که چرا مردم نمی‌فهمند، نه این که چرا مردم آن‌ها را درک نمی‌کنند، بلکه چرا مردم حق را نمی‌فهمند.
 
پس فقط برای خدا بودن ملاک است. اگر این‌طور شدیم برنده‌ایم. محک خودمان هستیم. محک ریا و محک اخلاص، درونی است.
 
نکات زیبای دیگری هم وجود دارد که در جلسات آینده عرض می‌کنم. یکی این که واقعاً اگر محک درونی را فهمیدیم به چه جایی کار ختم می‌شود که به فضل الهی جلسات بعد عرض می‌کنم.
 
 
 
قدردانی از عمل خالصانه
 
اولاً از کسانی که به برنامه استقبالی که گذاشته شده بود، تشریف آوردند تشکر می‌کنم. من به آقایان عرض کردم بعد از فتنه، بنده نیت کردم که هر سفر معنوی که برای ما به وجود آمد، عتبات عالیات، بیت‌ الله الحرام و مدینه منوره، همه را به نیت مؤمنان، بالأخص کسانی که در مهدیه هستند، بروم. من به نیابت از همه نیت کردم و طواف انجام دادم، معامله کردم و خواستم. این از آن چیزهایی است که باید علن شود. بدانید مردمی که پشتوانه ولایت بودند، قدرشان بیشتر از این حرف‌هاست. بینی و بین الله نیت کردم که در تمام این اعمال، ثوابی برای بنده نباشد و همه برای شما مؤمنان باشد که این‌گونه از ولایت حمایت کردید و خالصانه عمل کردید.
 
 
 
آغاز فتنه اکبر
 
نکته‌ای را هم اشاره کنم که از این به بعد بیشتر به آن اشاره خواهم کرد. دو سال پیش بیان کردم بعضی از سایت‌ها زدند. من استدعا دارم همه آقایان، هرجا مسئولیتی دارند، در دانشگاه هستند، در سپاه هستند، در ارتش هستند، در بسیج هستند، در هرجایی هستند، این مطلب را بیان کنند. آقایان عزیز! مع‌الأسف دشمن دارد کاری می‌کند که فتنه اکبر شروع شود.
 
من اولاً به شما بشارت دهم که چند صباح دیگری خواهید دید که صداهایی برپا خواهد شد. این منطقه آبستن حوادثی است، چندی نخواهد گذشت که خبرها إن‌شاء‌الله معلوم می‌شود و نکات خوشی است.
 
اما دشمن بیکار نیست، یهود بیکار نیست. می‌خواهند فتنه اکبر را با بحث اقتصاد آغاز کنند. ما دو سال پیش عرض کردیم، آقایان جدّی نگرفتند، پارسال مفصل گفتیم، جدی نگرفتند.
 
من روی بعضی از مسئولان اقتصادی مملکت حرف دارم، روی بحث بانک مرکزی حرف دارم، مطالبی است. مع‌الأسف بعضی از این‌ها با بعضی از کسانی که از آن‌ها ضربه خورده بودند، دست دادند و با هم علیه ولایت متحد شدند. می‌خواهند یک کاری کنند که اگر ولی امر مسلمین، امام المسلمین، این نائب امام زمان حرفی زد، دیگر نعوذبالله خریدار نداشته باشد.
 
حواستان را جمع کنید، چون آن موقع مثلاً جریان زید و عمرو و ریاست‌جمهوری این و آن بود، اما این بار دیگر بحث اقتصاد است، بحث معیشت مردم است. نامردانه دارند کار می‌کنند.
 
من عرض کردم دلار باید پانصد و زیر پانصد تومان باشد. این نکات را ما گفتیم و به بعضی از روزنامه‌ها دادیم، آن‌ها هم با زبان دیگری همین مطلب را به صورت سرمقاله نوشتند، ولی حالا می‌بینیم مدام بدتر می‌شود. مخصوصاً رها کردند، صدای مردم را دربیاورند.
 
با توجه به این که الآن منطقه ما آبستن حوادثی است که نهایت این حوادث برای اسلام و مسلمین خیر است، برای تشیّع و نزدیکی ظهور خیر است، اما این‌ها اینجا دارند این کارها را انجام می‌دهند.
 
من بعضی از چیزها را دارم سربسته می‌گویم. بعضی از چیزها را هم بعداً به بعضی از آقایان مسئول عرض می‌کنم، اما به هر حال، شما بیدار باشید، هشیار باشید، تک تک ما باید سفیران این مسئله باشیم که این‌ها دشمنان این نظام‌اند.
 
بارها عرض کردیم این نظام متعلق به امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)‌ است، متعلّق به امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نبوده است، الآن متعلّق به امام‌المسلمین(حفظه اللّه) نیست. این‌ها نائب آن آقا هستند. این نظام، نظام مقدس الهی است. آن‌هایی که یابن‌الحسن می‌گویند، راهش همین نظام است. اگر کسی از این نظام دور شود، به دروغ گفته است یابن‌الحسن! یابن‌الحسن، او کذب محض است. این را بنده با صراحت و با یقین قلبی عرض می‌کنم. راه یابن‌الحسن و راه رسیدن به آقا، این نظام است دوری از این نظام، دوری از اهداف این نظام، دوری از امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)‌ است.
 
خدایا! ریشه آن‌هایی را که می‌خواهند این نظام ساقط شود بکن؛ آبروی آن‌ها را بریز؛ نیست و نابودشان بگردان.
 
آن‌ها را که می‌خواهند این سید عظیم‌الشأن ما، این امام المسلمین سخنش نافذ نگردد، نابود بگردان؛ خوار و ذلیلشان بگردان؛ افشائشان بگردان.
 
عزیزان من! مواظب باشید، هشیار باشید. ما این انقلاب را بی‌خود به دست نیاوردیم. بروید این مطالب امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را سیر کنید. از اول سال 41 آن قیام امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ببینید. صدای نوار امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم هست. وقتی امام را از حبس آزاد کردند و به قم برگرداندند، ایشان فرمودند: من در زندان گفتم من را آزاد نکنید - این عین عبارت خودشان است - برای شما ضرر دارد. کسی که او را بگیرند از خدایش است او را آزاد کنند اما فرمودند: الآن هم به آن‌ها می‌گویم که اشتباه کردید مرا آزاد کردید. بعد فرمودند:« والله تا حالا نترسیده‌ام آن روز هم که مرا می‌بردند، آنها می ترسیدند؛ من آنها را تسلیت می دادم که نترسید.» صحیفه امام، ج1، ص. 293
 
عرض کردم در بهشت‌ زهرا بر اثر فشار، روح مبارک امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) پرواز کرد، مجدد برگشت، امر الهی است. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌داند که می‌آید، هواپیما را هم کسی نمی‌تواند بزند.
 
آن‌ها فکر می‌کردند حاج آقا مصطفی را شهید کردند، تمام است، همه این خط‌ها را او دارد می‌دهد.
 
آن‌ها باورشان نمی‌شد که این پیرمرد، در این کبر سن، هشتاد سال، بتواند انقلاب را به پیروزی برساند. یک پیرمرد، چهار پاره استخوان، کدام سیاست را خوانده است، چه می‌دانستند آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شذرات را بر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تعلیم کرده است. چه می‌دانستند که او نائب امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)‌ است.
 
دفتر اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات آقای فلسفی(رحمة اللّه علیه) را چاپ کرده است، بخوانید. می‌گوید: «در مدت اقامت امام در پاریس، افراد زیادی از ایران به پاریس رفتند. از جمله آنها مرحوم آقای مطهری بود. ایشان قبل از رفتن، به منزل ما آمد و گفت: شما پیامی برای آقا دارید؟
 
دو سه موضوع بود که من به طور خصوصی تذکر دادم. بعد، ایشان خداحافظی کرد و رفت. وقتی مرحوم مطهری برگشت، به دیدن ایشان رفتم آن هم در وقتی که کسی [نزد ایشان] نبود. تقریبا اول شب بود. موضوعاتی را که گفته بودم ایشان  به امام گفته بودند و جواب هم گرفته بودند. ولی دیدم آقای مطهری می گوید: آقا، من مبهوت هستم.
 
گفتم: چرا؟
 
گفت: تصمیمی که امام گرفته[1]، با این همه نظامی‌های تا دندان مسلح، با آن همه حمایت های آمریکا و انگلستان و فرانسه، نتیجه چه خواهد شد؟ آیا واقعا این تصمیم برای ما موفقیت پیش  می‌آورد؟
 
ایشان گفت: به امام گفتم: آقا، خطر خیلی مهم است. خودتان را چطور می بینید؟
 
امام در جواب فرمود: علی التحقیق پیروزیم.
 
شهید مطهری می‌گفت: یک روحانی، غیر از یک کاسب است که این حرف را بزند. دیدم که امام خمینی است، عظمت دارد و من نمی‌توانم از ایشان بپرسم چرا پیروزیم. ولی پرسیدم: آیا به محضر امام عصر شرفیاب شدید و او این خبر را داده است؟ امام نفی و اثبات نکرد و فقط گفت: قطعا پیروزیم.
 
گفتم: الهامی به شما شده است؟ گفت: قطعا پیروزیم.
 
از هر دری که من وارد شدم، ایشان نگفت که واقعیت چیست. ولی همچنان با قاطعیت می‌گفت: پیروزیم و اعتنا به این همه تانک و توپ و نظامی و غیره نکنید، علی التحقیق پیروزی با ماست.
 
شهید مطهری با حالت بهت این سخنان را به من گفت و خود متحیر بود، می‌گفت: «من نفهمیدم امام از چه منشأ و منبعی به این حقیقت رسیده است». [2]
 
یا همه ناراحت شدند که بعد از جریان قائم مقام رهبری چه می‌شود، فرمود: فلانی هست. بارها گفته‌ام آیت‌الله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: جز من و حاج آقا بهاء- منظورشان آیت‌الله آسیّد محمّدرضا بهاء‌الدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است- کسی نمی‌دانست؛ حتی - به تعبیر خود ایشان می‌گویم - آقای خمینی نمی‌دانست که این سیّد بزرگوار بناست رهبر شود، بعداً به ایشان گفتند.
 
می‌خواهند این نظام به زمین بخورد. دیدند از راه سیاسی نمی‌توانند، حزب‌بازی در این مملکت جا ندارد، گوش‌های همه به لبان مبارک نائب امام زمان است، حالا که دیدند به آن سبک نمی‌شود، می‌خواهند از راه اقتصادی وارد شوند. این‌ها را افشا کنید خدا لعنت کند کسانی را که در این دولت دارند برای منافع شخصی خودشان، برای مطالبشان دست می‌دهند به دست این کسانی که با این نظام مخالفند.
 
آیا نمی‌شود مهار کرد؟ والله می‌شود راهش را هم ما داریم. اگر می‌گویند نمی‌شود، بیایند ما راهش را بگوییم، در یک منطقه عملیاتی کنند، بعد اگر نشد، بیایند بگویند: این شیخ، مزخرفات گفت.
 
این‌ها نمی‌خواهند، مردم! هشیار باشید، بیدار باشید، افشا کنید. تمام همّ و غمّ این‌ها این است که اگر یک روزی این سیّد عظیم‌الشّأن لب به سخن گشود، نستجیربالله نعوذبالله دیگر کسی حرفش را نشنود. بیدار باشید، توطئه است.
 
من بارها بیان کردم، ما همه چیز هم داریم. منابع زیاد است. مدام صدا و سیما اعلام می‌کند: فلان جایگاه نفتی در خوزستان پیدا شده، در شمال چه شده. الان مکه بودیم، اعلام کردند: مس در کرمان و اطراف آن و در سیستان و بلوچستان مجدداً پیدا شده است. ما آن‌قدر منابع داریم که بی حد و حصر است. چه منبعی می‌گویند نداریم، من بگویم کجا داریم. همین قم ما پر از نفت است، پر از گاز است، جاهای دیگر همین‌طور. ما کم نداریم.
 
 
 
شیعه در خطر است
 
خدا لعنت کند آن‌هایی که گفتند فرزند کمتر، زندگی بهتر. من اعلام خطر می‌کنم، علناً می‌گویم، چند سال پیش گفتم، تازه بعضی از آقایان به صدا درآمدند.
 
خطر از این حرف‌ها گذشته است. وهابیّت دارد تبلیغ می‌کند، نسل شیعه در خطر است. مگر قدیم مردم چطور زندگی می‌کردند؟! به خاطر این که کسی هم این قضیه را نگوید، دارند اقتصاد را فشار می‌آورند. تا حرف بزنی، می‌گوید: آقا برو پی کارت، ما الآن یک بچه را هم نمی‌توانیم ...، این آقا بالای منبر دلش خوش است، می‌گوید شیعه دارد کم می‌شود، چند تا بچه بیاورید، ما یکیش را هم نمی‌توانیم.
 
تمام این‌ها با برنامه‌ریزی است که این‌ها دارند کار می‌کنند. چیزهایی است که بعضی مواقع نمی‌شود بیان کرد. خطر دارد شیعه را تهدید می‌کند، خطر کم نسلی. از آن طرف با اقتصاد فشار می‌آورند کسی نتواند، از آن طرف ... . دارند معادله را بر هم می‌زنند، حواس‌ها را جمع کنیم.
 
بحث زیاد است. إن‌شاءالله دعا کنید که خدای متعال ظهور را نزدیک بگرداند. إن‌شاءالله ظهور آقاجان را در عمر ناقابل ما قرار بدهد.
 
این شب‌ها که عرض کردیم با مولا صحبت کنید به آقا بگویید: ما نمی‌دانیم چه کنیم. آقاجان! امام زمان! مملکت، مملکت توست، این انقلاب متعلّق به توست، این نظام متعلّق به توست. آقاجان! خودت نگهداری کن، خودت محافظت کن، خودت مراقبه کن، خودت دشمن را رسوا کن. «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مَولایَ یَا صاحب العصر و الزّمان»
 
 
 
پی‌نوشت‌ها:
 
1 - ظاهراً اشاره به تصمیم حضرت امام مبنی بر بازگشت هر چه سریعتر به ایران.
 
2- خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ چهارم، صفحات 466 و 467.

ارسال شده در تاریخ : شنبه 10 تير 1391برچسب:علما+بهشت+ملائكه+امام زمان+غيبت+رضوان, :: 17:49 :: توسط : عبدالمهدی

به گزارش جهان امام صادق (علیه السلام) فرمود: راستى خدا میداند که گناه براى مۆمن بهتر است از عُجب و خودبینى، و اگر چنین نبود هرگز شخص مۆمن به گنهکارى گرفتار نمى‏شد.


گناهی که پشیمانی بیاورد بهتر از عبادتی است که غرور بیاورد؟


گاهی اوقات که یک کار خیر از ما سر می زند چنان غرق در شعف می شویم و قند در دلمان آب می شود که گویا شق القمر کرده ایم.


مرتب در ذهن مان مرور می کنیم که عجب کاری کردم، در حالی که من داشتم این کار بزرگ را انجام میدادم چقدر آدم ها که در غفلت نبوده اند، مثلا بعد از عمری خم می شویم و از گوشه خیابان زباله ای را از سر راه مردم بر می داریم، دیگر همه را به چشم یک سری انسان بی فرهنگ و بی تمدن می بینیم که اینقدر سرشان نمی شود چگونه رفتار کنند، و در ته دل مان خود را تحسین می کنیم که باز صد رحمت به من، و جالب اینجاست که اصلا فراموش می کنیم که بارها و بارها شده که خواسته یا ناخواسته از ما هم چنین رفتارهای ناشایستی سر زده است و یک هزارم این همه تشویق و تمجیدی که از خودمان کردیم، خود را سرزنش نکرده ایم.


یک لحظه با خودمان یواشکی به بحث بنشینیم و کمی بر رفتارمان دقیق شویم تا ببینیم چقدر کارهای زشت مان را یواشکی و زیر سبیلی رد می کنیم و اندک کار خیر را در بوق و کرنا کرده گوش جان مان را پر می کنیم و تا مدت ها از یادش ذوق مرگ می شویم و از عرش آسمان به دیگر زمینیان می نگریم که چرا اینان چون من نیستند؟؟!


شبی که آن نماز شب با حس و حال را خواندم و روزی که روزه بودم و آن همه که برای مردم قدم خیر برداشتم این بی خبران کجا بودند؟


خدایی بنشینیم و کلاه مان را قاضی کنیم، چند بار آن نمازهای واجبی که به راحتی گذاشتیم قضا شد و هرگز قضایش را هم به جا نیاوردیم را در ذهن مان مرور کردیم و شرمنده شدیم؟ چند بار آن همه غیبت و دروغ و تهمت را که چون نقل و نبات از زبان مبارکمان بارید را در ذهن مرور کردیم؟


از همه این حرف ها و توصیف احوالات مان گذشته باید گفت اصل بر بندگی و عبودیت است و با همین معیار می توانیم بفهمیم که کدام یک از این دو بهتر هستند. آیا عابدی که به خود مغرور شده، حالت فروتنی و تواضع بیشتری در مقابل پروردگار متعال دارد؟ یا کسی که مرتکب گناه شده و اکنون سخت پشیمان است و تصمیم به بندگی خدای متعال گرفته است؟ با همین معیار می توان حالت بهتر را فهمید. که در احادیث نیز بیان شده است: امام صادق (علیه السلام) فرمود: راستى خدا مى‏داند که گناه براى مۆمن بهتر است از عُجب و خودبینى، و اگر چنین نبود هرگز شخص مۆمن به گنهکارى گرفتار نمى‏شد.[1]


از امام صادق (علیه السلام)، فرمود: به راستى مردى گناه مى ‏کند و پشیمان مى‏ شود از آن، و کار خیرى مى‏کند و از آن شاد مى ‏شود، و از آن حالِ ندامت و پشیمانى دور مى‏ افتد و اگر بر همان حالِ پشیمانى باشد، بهتر است برایش از این حالى که پیدا کرده است.[2]


امام صادق (علیه السلام) فرمود: دو مرد به مسجد رفتند، یکى عابد بود و یکى فاسق، از مسجد بدر آمدند، آن فاسق مقام صدّیق داشت و آن عابد، فاسق بود؛ و این براى آن است که عابد به مسجد رود و به عبادتِ خود مى‏نازد و همه اندیشه ‏اش در این است و فکر فاسق و بدکار دنبال پشیمانى از کارِ بد و توبه است و از خدا عز و جل در باره هر چه گناه کرده است آمرزش مى ‏خواهد.[3]


از امام صادق(علیه السلام) که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: در این میان که موسى(علیه السلام) نشسته بود، ناگاه شیطان آمد و کلاه چند رنگى بر سر داشت و چون نزدیک موسى(علیه السلام) رسید، کلاه خود را از سر برداشت و نزد موسى آمد و به آن حضرت سلام داد، موسى گفت: تو کیستى؟ در پاسخ گفت: من ابلیسم گفت: توئى، خدا تو را به کسى نزدیک نسازاد، گفت: من آمدم به شما سلام کنم براى مقامى که نزد خدا دارى، فرمود که: موسى به او گفت: این کلاه چیست؟ گفت: با آن دل مردم را مى‏ربایم، موسى به او گفت: به من خبر ده از گناهى که چون آدمیزاده کند، تو بر او مسلّط مى‏شوى، پاسخ داد: هر گاه خود بین شود و کار خود را فزون شمارد و گناهش در چشم او کوچک جلوه کند.[4]


و امام صادق(علیه السلام) فرمود: خدا عز و جل به داود(علیه السلام) فرمود: اى داود! گنهکاران را مژده بده، و صدّیقان را بیم بده، عرض کرد: چگونه به گنهکاران، مژده بدهم و به صدّیقان بیم بدهم؟ فرمود: اى داود! به گنهکاران مژده بده که من توبه پذیرم و از گناه درگذرم و به صدّیقان بیم بده که مبادا به کردارِ خود عُجب کنند و خود بین شوند، زیرا هیچ بنده‏اى را من پاى حساب نکشم جز آنکه هلاک باشد.[5]


البته باید به این نکته ضروری توجه داشت که بهتر بودن، بیان یک امر نسبی است و هرگز بهتر بودن در اینجا به منزله تأیید گناه نیست. و الا اگر تأیید گناه باشد، تأیید سرکشی و تمرد از خدای متعال می شود که از عجب بسیار بدتر است. برای درمان عجب و خودپسندی، باید به اصلاح دیدگاه و فهم بهتر واقعیات پرداخت. نه اینکه به دامان گناه پناه برد.


انسانی که یک فقیر را در یک وعده سیر کرده، می توانسته ده ها فقیر را در روزهای متعدد سیر کند، اما از همه توانی که خدا به او داده استفاده نکرده! انسانی که ساعتی را به عبادت گذرانده، می توانسته عبادت را با حضور قلب بهتر، و با تضرع و تواضع بیشتر انجام دهد، اما آلودگی دلش، مانع نهایت خضوع و خشوع شده است.


و حتی به فرض که از تمام توان خودمان استفاده کرده باشیم، با توجه به مقصدی که می توانیم به آن برسیم، بسیار کمبود داریم. انسانی که تنها فکر یک وعده غذا را بکند، با کار یک نیم روز نیز راضی می شود، اما کسی که می خواهد کارخانه بسازد، چقدر باید تلاش کند؟


در نظر گرفتن نهایت توان و انتخاب بزرگترین مقصدها، سبب شده که اولیاء الهی، علیرغم تمام عبادت ها و تلاش هایشان، دچار عجب نشوند و حالت تضرع و خشوع بیشتری داشته باشند. و در هنگامی که از گناه خویش سخن می گویند، به نحوی سخن می گویند که ما بندگان عاصی خود را آنچنان گناهکار نمی دانیم!





پی نوشت ها :


[1]. الکافی، ج‏2، ص: 313، باب العجب، حدیث 1.


[2]. الکافی، ج‏2، ص: 313، باب العجب، حدیث 4.


[3]. الکافی، ج‏2، ص: 314، باب العجب، حدیث 6.


[4]. الکافی، ج‏2، ص: 314، باب العجب، حدیث 8.


[5]. الکافی، ج‏2، ص: 314، باب العجب، حدیث 8


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:اهل بیت+امام کاظم+موسی بن جعفر+موسی+امام رضا+امام جواد+امام صادق, :: 13:38 :: توسط : عبدالمهدی

پس از وقوع آن حادثه و انتشار تصاویر دردناک آن، کشورهای مختلف بین المللی جوسازی شدید علیه حکومت «بشار أسد» رئیس جمهور سوریه به راه انداختند اما پس از چند روز سرنخ هایی پیدا شد که نشان می داد عامل آن جنایت وهابیون و نیروهای مسلح وابسته به شبکه تروریستی القاعده بوده اند.

به گزارش جهان به نقل از شیعه آنلاین، شیخ «علی الربیعی» چهره سرشناس وهابیت در عربستان سعودی طی اظهاراتی به کشته شدن کودکان شیعه توسط وهابیون افتخار کرد.

وی در مطلبی جدید که در صفحه شخصی خود در سایت اجتماعی تویتر منتشر کرد نوشت: آمریکا یک سرباز ارتش خود را که ده ها شهروند عراقی را به قتل رسانده بود، مورد تقدیر قرار داد و به ویژه جایزه اهدا کرد. پس ما هم این حق را داریم که به کشتن کودکان شیعه در منطقه "الحوله" در سوریه و مناطق مختلف عراق افتخار کنیم.

گفتنی است او در این مطلب اعتراف کرده که عامل قتل شیعیان و دیگر شهروندان بی گناه در منطقه "الحوله" در سوریه و مناطق مختلف عراق، وهابیون بوده اند.

قابل ذکر است حدود دو هفته پیش جنایتی در شهر "الحوله" سوریه رخ داد که بر اثر آن ده ها زن و مرد و کودک بی گناه جان باختند. پس از وقوع آن حادثه و انتشار تصاویر دردناک آن، کشورهای مختلف بین المللی جوسازی شدید علیه حکومت «بشار أسد» رئیس جمهور سوریه به راه انداختند اما پس از چند روز سرنخ هایی پیدا شد که نشان می داد عامل آن جنایت وهابیون و نیروهای مسلح وابسته به شبکه تروریستی القاعده بوده اند.

شایان ذکر است، با انتشار این مطلب توسط شیخ «علی الربیعی» که در آن اعترافاتی مطرح شده، به نظر می رسد که دیگر هیچ جای بهانه ای از سوی دشمنان و مخالفان حکومت سوریه باقی نمانده باشد تا حوادث "الحوله" را بهانه کنند.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:امام مهدی+امام زمان+غیبت+ظهور+قیام+آخرالزمان+سوریه+عراق+وهابیت, :: 18:50 :: توسط : عبدالمهدی

به گزارش جهان به نقل از مشرق، شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاک‏ها فرو می‏چکید. خورشید، خودش را پشت غروب‏ها و کوه‏ها پنهان کرده است؛ گویی این که در خیابان‏ها مرگ پاشیده باشند!
مرگ در قالب تعارف خرما تقدیم امام موسی کاظم علیه‏السلام می‏شود .
یک لقمه دیگر از این خرما و ریحان میل کن، اگرچه به زهر آغشته شده باشد!
... و چقدر هارون به دست‏های سیاه و جنایت وحشیانه خودش افتخار می‏کرد!
افتخار به شکستن حریم حرمت ائمه!

روز 25 رجب سالروز شهادت مردى است که به قدرت مسلط زمانه‏اش «نه» گفت و تا به آنجا رفت که رژیم طاغوتى هارون براى ادامه حیات ننگین خویش همه عوامل و نیروهایش را به ستیزه با آن انسان آزاده زمان بسیج کرد.چرا که همین یک کلمه‏ى «نه» براى دستگاه فاسد هارون بسیار گران تمام شد.او نه گفت و تمام رزمندگان علوى در صفوف ایستاده در کنار او صف زدند و قیامها و نهضتها آغازیدند و در راه پیروزى حق بر باطل و حفظ حرمت و رسالت اسلام تا پاى جان و چوبه‏ى دار و سلولهاى زندان ایستادند و از خود حماسه‏هائى بجا نهادند که تا نابودى و از بین رفتن دستگاه جبار بنى العباس ادامه یافت و نام پیشواى آزادى بخش جهان اسلام را جاویدان ساخت و هنوز هم که چندین قرن از مبارزات امام میگذرد مردم آزادیخواه بدستگاه ستمگرى هارون با دیده نفرت و لعن مینگرند و مسببین و طراحان نقشه‏هاى ضد انسانى را شایسته‏ى نام انسانى نمیدانند.

نام او «موسى»، لقبش «کاظم»، مادرش بانویى بافضیلت بنام «حمیده»، و پدرش پیشواى ششم حضرت صادق - علیه‏السلام - است.او در سال 128 هجرى در سرزمین «ابوأ» (یکى از روستاهاى اطراف مدینه) چشم به جهان گشود و در سال 183 (یا 186) به شهادت رسید.
به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به ، "العبد" الصالح و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به ،"الکاظم" گردید. آن حضرت به کنیه های ابو ابراهیم و ابو علی نیز معروف بوده است. مادر آن حضرت حمیده کنیزی از اهل مغرب یا اندلس (اسپانیا) بوده است و نام پدر حمیده را صاعد مغربی (بربری) گفته اند ..... برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده اند. امام موسی الکاظم (ع) هنوز کودک بود که فقهای مشهور مثل ابوحنیفه از او مسئله می پرسیدند و کسب علم می کردند بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ق) در بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال رهبری و ولایت شیعیان را برعهده داشت....

در زمان حیات امام صادق (علیه السلام) کسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولی کسانی مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (علیه السلام) عده ای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی که در کتب اسماعیلیه مذکور است. ـ پس از وفات حضرت صادق (علیه السلام) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت که بعضی او را عبدالله افطحی دانند این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق (علیه السلام) را نداشت و به قول شیخ مفید در”ارشاد” متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگتراز برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که به فطحیه موسوم هستند.

ـ برادر دیگر امام موسی کاظم (ع) اسحق که برادر تنی آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسی کاظم (ع) را قبول داشت و حتی از پدرش روایت می کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است.

ـ برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردی سخی و شجاع بود و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مامون در خراسان وفات یافت اماجلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع امام موسی کاظم (ع) بقدری بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیاری از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفی و معاذین کثیر و صغوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت امام موسی الکاظم (ع) را از امام صادق (ع) روایت کردند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.

پاسدار دانشگاه جعفرى‏:
بررسى اوضاع و احوال نشان مى‏داد که هرگونه اقدام حاد و برنامه ‏اى که حکومت منصور از آغاز روى آن حساسیت نشان بدهد صلاح نیست، ازینرو امام کاظم دنباله برنامه علمى پدر را گرفت و حوزه ‏اى - ‏نه به وسعت دانشگاه جعفرى- تشکیل داد و به تربیت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضیلت پرداخت.«

«سید بن طاووس»مى‏ نویسد: گروه زیادى از یاران و شیعیان خاص امام کاظم علیه ‏السلام -و رجال خاندان هاشمى در محضر آن حضرت گرد مى‏آمدند و سخنان گهربار و پاسخهاى آن حضرت به پرسشهاى حاضران را یادداشت‏ مى‏نمودند و هر حکمى که در مورد پیش‏آمدى صادر مى‏نمود، ضبط مى‏کردند.

امام موسى بن جعفر نه تنها از نظر علمى تمام دانشمندان و رجال علمى آن روز را تحت‏ الشعاع قرار داده بود، بلکه از نظر فضائل اخلاقى و صفات برجسته انسانى نیز زبانزد خاص و عام بود، به طورى که تمام دانشمندانى که با زندگى پرافتخار آن حضرت آشنایى دارند در برابر عظمت شخصیت اخلاقى وى سر تعظیم فرود آورده‏اند.

واقفیه و اندیشه واقفی گرى پس از امام کاظم:
جابر جعفى از اصحاب امام باقر (ع) مى‏گوید: از آن حضرت سؤال کردم، معنى این آیه‏«ان عده الشهور عندالله اثنى عشر شهرا فى کتاب الله ...» چیست؟ (تعدادماهها در کتاب خداوند از ابتداى آفرینش دوازده ماه معرفى شده است.)
حضرت آهى کشید و فرمود: مقصود خداوند از سال، جدم رسول الله (ص) است که دوازده ماه دارد.
از امیرالمؤمنین تا من و فرزندم جعفر، پسرش موسى، فرزند او على، فرزندش محمد،فرزند او على، فرزند او حسن، فرزند او مهدى. که دوازده امام و حجت‏خدا در بین‏مردم و نگهبانان وحى و علم خدایند ...
با این همه، عده‏اى که خود را شیعه‏مى‏دانند امامان را کمتر از دوازده نفر مى‏دانند که واقفیه از جمله این گروههاست‏در بیشتر موارد، منظور از واقفیه کسانى هستند که در امام کاظم (ع) توقف کردند وولایت امام‏هاى بعد از ایشان را نپذیرفتند.
واقفیه خود به دو گروه تقسیم شدند:
گروهى معتقد بودند امام موسى بن جعفر (ع) زنده و از نظرها غایب است و گروهى‏ دیگر که اعتقاد داشتند حضرت که آخرین امام بود، رحلت فرمود. به این گروه قطعیه‏مى‏گویند.
بسیارى از واقفیان مانند ابى‏نصر بزنطى با دیدن معجزات امام رضا (ع)دست از انحراف برداشتند و بقیه که بر عناد خود اصرار ورزیدند و به مصداق‏«یریدون لیطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره‏» پس از مدتى کوتاه اثرى‏از آنان باقى نماند و تلاشهایشان تاثیرى در روند حرکت امامت نداشت. این نیز به‏سبب موضع‏گیرى فکرى و سیاسى ائمه (علیهم السلام) در برابر آنان بود. یونس بن‏یعقوب مى‏گوید: از امام رضا (ع) پرسیدم: به کسانى که گمان دارند پدر شما زنده است، زکات پرداخت کنم؟ فرمود: هرگز! آنان کافر، مشرک و فاسد هستند.
این موضع امامان شیعه سبب شد تا شیعیان ازارتباط با واقفیان خوددارى کرده، از آنان کناره ‏گیرى کنند.

امام کاظم علیه السلام و سخن گفتن به زبان فارسی :
ابوبصیر از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید:"امام با چه نشانه‌هایی شناخته می‌شود؟"
فرمود:"امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهم‌ترین آن این است که امام قبلی معرفی‌اش کرده باشد. همان گونه که رسول خدا علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کرد، هر امامی نیز باید امام پس از خود را معرفی نماید. نشانه‌ی دیگر آن است که هر چه از او می‌پرسند، جواب بدهد و از هیچ چیز بی‌خبر نباشد. نشانه‌ی دیگر اینکه هرگز در دفاع از حق سکوت نکند، از حوادث آینده خبر بدهد و به همه‌ی زبان‌ها سخن بگوید."
سپس فرمود:"هم اکنون نشانه‌ای به تو می‌نمایم که قلبت مطمئن شود."
در همین حال مردی خراسانی وارد شد و شروع کرد به عربی سخن گفتن، اما امام پاسخش را به فارسی داد. مرد خراسانی گفت:" من خیال می‌کردم فارسی متوجه نمی‌شوید."
امام فرمود:"سبحان الله! اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم، پس چه فضیلتی بر تو دارم؟" سپس فرمود:"امام کسی است که سخن هیچ فردی بر او پوشیده نیست. او کلام هر شخص و هر موجود زنده ای را می فهمد. امام با این نشانه‌ها شناخته می‌شود و اگر اینها را نداشته باشد، امام نیست." (بحار الانوار، ج 48، ص 47 از قرب الاسناد)

منبع : رویداد


ارسال شده در تاریخ : شنبه 27 خرداد 1391برچسب:اهل بیت+امام کاظم+موسی بن جعفر+موسی+امام رضا+امام جواد, :: 14:25 :: توسط : عبدالمهدی
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
بیانات مهم رهبر معظم انقلاب درباره ارزیابی از وضع کنونی و پيشرفت های ملت ایران/ مذاکره با امریکا آیاتاکنون به سوره"حمد"اینگونه نگاه کرده‌اید؟ خاطره‌ حاج سعید که بغض رهبر انقلاب را درآورد شکل گیری فضای جنگی بین چین و ژاپن روسیه برای جنگ آماده می شود شهیدی که جنت را به او نشان دادند گره گشایی از مردم، قبرمان را روشن می کند راه نجات گریه‌کردن برای امام‌حسین علیه السلام چه ثوابی دارد؟ ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در عرفات و روضه حضرت عباس علیه السلام ده داستان کوتاه از زندگی جوادالائمه علیهم السلام اجمعین نظر درس‌آموز رهبر انقلاب درباره دختران بدحجاب چراغ سبز به دولت تركيه برای حمله به سوریه
نويسندگان